فصل اول
در آستانه دستیابی به موفقیت


در سال ۱۹۵۲، دکتر جوناس سالک رئیس آزمایشگاه تحقیقات ویروس در دانشگاه پیتسبورگ بود. وی در یک آزمایشگاه بزرگ در بخش پایین بیمارستان شهر، ویروس ها، پاتوژن های کوچک و عفونی که باعث بیماری می شوند را مورد بررسی قرار می داد. ویروس ها در سلول های زنده انسان و حیوان رشد می کنند. برای مطالعه آنها، سالک به جدیدترین تجهیزات موجود در آن زمان نیاز داشت. وی همچنین ۵۰ تکنسین، دستیار و دانشمند ماهر را برای کمک به وی در تحقیقات خود استخدام کرد.

در پنج سال مطالعه فلج اطفال، سالک پیشرفت کرده بود. او همچنین موفق شده بود تا از چشم مردم دور بماند. اما ابتلا به فلج اطفال به سرعت افزایش می یافت. کار سالک سرانجام توجه عموم را به خود جلب کرد. مردم برای رهایی از poliomyelitis یا فلج اطفال، یک بیماری ناتوان کننده ناشی از یک ویروس عفونی که مانند آتش سوزی حیات وحش پخش می شد، در حال تقلا بودند. خبر اینکه سالک در تلاش برای ساخت واکسن فلج اطفال در آزمایشگاه خود بود، پخش شده بود.

همه گیری فلج اطفال

اولین شیوع عمده فلج اطفال در سال ۱۸۸۷ باعث ابتلای ۴۴ نفر در استکهلم سوئد شد. در سال ۱۸۹۴، ۱۲۳ نفر در شهر روتلند، ورمونت، فلج اطفال گرفتند. از ۱۲۳ نفر، ۱۸ نفر از آنها جان باختند و ۵۰ نفر به طور دائم فلج شدند. در سال ۱۹۱۶، فلج اطفال ۲۷۰۰۰ نفر را آلوده کرد و باعث مرگ ۶۰۰۰ نفر در ایالات متحده شد. این بیماری همه گیر در درجه اول در شمال شرقی ایالات متحده رخ داده است. تعداد موارد فلج اطفال در سالهای بعد افزایش یافته است. در سال ۱۹۵۱، فلج اطفال ۲۸۳۸۶ نفر را آلوده کرد و در سال ۱۹۵۲ تعداد موارد دو برابر شد و این تعداد را به ۵۷۸۷۹ نفر رساند. این بیماری کودکان را بیش از بزرگسالان مبتلا کرده است. بیشتر در محله های طبقه متوسط یا بالاتر تا جوامع فقیرنشین رخ می دهد و بیشتر در هوای گرم گسترش می یابد.

فلج اطفال در شخصی که به آن مبتلا شده است به ستون فقرات و سیستم عصبی حمله می کند. این، منجر به فلج دائمی و مرگ احتمالی می شود. فلج اطفال هنگامی پخش می شود که افراد مواد آلوده را می خورند یا می نوشند. شایع ترین منبع آلودگی آب، فاضلاب است. تابستان سال ۱۹۵۲ بدترین سال در ثبت شیوع فلج اطفال در ایالات متحده بود. در آن سال، ۵۷۸۷۹ نفر در ایالات متحده به این بیماری مبتلا شدند. بیشتر قربانیان کودکان بودند، بسیاری از آنها توانایی حرکت عضلات پا و بازو را از دست دادند. فلج اطفال در سال ۱۹۵۲ ۳۱۴۵ نفر را به قتل رساند و باعث فلج دائمی ۲۱۲۶۹ نفر شد. با افزایش تعداد فلج اطفال، مردم دچار وحشت شدند.

عموم مردم خواستار اطلاعاتی در مورد واکسن احتمالی فلج اطفال شدند. روزنامه ها مشتاق گزارش از پیشرفت های سالک بودند. بنیاد ملی فلج اطفال (NFIP)، که به نام March of Dimes هم خوانده می شود، بودجه تحقیقات Salk را تامین می کرد، به این امید که او یک کشف پیروزمندانه انجام دهد. این سازمان پول زیادی به آزمایشگاه سالک اهدا کرد. مردم با اضطراب در انتظار نتایج بودند، اما این باعث نشد که سالک عجله کند - او به روش خود به کار در آزمایشگاهش ادامه داد. واکسن وی هنوز در مرحله آزمایش بود و به زمان نیاز داشت.

سالک سی و شش ساله، شاهد بی رحمی فلج اطفال بود. او می دانست ویروس عفونی بدون هشدار حمله می کند و به سرعت پیشرفت می کند. پس از ابتلا به ویروس، کودکان کاملا سالم، ابتدا احساس تب و ضعف می کنند. سپس بازوها و پاهای آنها احساس لاستیکی شدن می کند. در بسیاری از موارد عفونت شدید، کودکان با عجله به بیمارستان منتقل می شدند، از جمله بیمارستانی که سالک در آن کار می کرد. در بدترین موارد فلج اطفال، این بیماری عضلات کنترل کننده تنفس را فلج می کرد. آن افراد نمی توانستند به تنهایی نفس بکشند. برای زنده ماندن، این بیماران باید در دستگاه هایی به نام ریه های آهنی در حالت درماندگی دراز بکشند. ریه های آهنی، دستگاه تنفس مصنوعی ساخته شده از لوله های فلزی بزرگ بودند. آنها صدای زوزه مانندی ایجاد می کردند و با وارد کردن فشار به سینه و آزاد کردن آن، به نفس کشیدن بیماران کمک می کردند.

برای عموم مردم و به ویژه برای والدینی که می ترسیدند فرزندانشان فلج اطفال بگیرند، سالک نمی توانست به اندازه کافی سریع کار کند.

یک نظریه بحث برانگیز

در حالی که مردم از فلج اطفال وحشت کرده بودند، سالک روی کار خود تمرکز کرده بود. ساخت واکسن می تواند خطرناک باشد. واکسن برای تحریک سیستم ایمنی بدن باید مقدار کمی از ویروس را در خود جای دهد. اگر این فرآیند کار کند، سیستم ایمنی بدن آنتی بادی ایجاد می کند، که پروتئین هایی هستند که برای از بین بردن سلول های ویروسی طراحی شده اند، بنابراین فلج اطفال را از بین می برند.

آنتی بادی های ایجاد شده در بدن باقی می مانند تا با ویروس هایی که در آینده بدن با آنها مواجه می شود مقابله کنند. در صورت عدم موفقیت واکسن، فرد می تواند فلج اطفال بگیرد. کار Salk ساختن واکسنی بود که برای ایجاد بیماری بسیار ضعیف باشد اما قدرت تحریک سیستم ایمنی بدن را داشته باشد. برای تحریک پاسخ ایمنی، محققان معتقد بودند که واکسن فلج اطفال باید حاوی سلولهای زنده فلج اطفال باشد. سالک این تئوری را به چالش کشید و نظریه جدیدی را آزمایش کرد. او از سلولهای ویروس کشته شده - سلولهایی که دیگر زنده نبودند - در واکسن فلج اطفالش استفاده کرد. سالک سلولهای فلج اطفال را با استفاده از مواد شیمیایی کشت. او معتقد بود که استفاده از سلول های کشته شده در واکسن کم خطرتر خواهد بود، و خطر ابتلا به عفونت را کمتر می کرد. بسیاری از محققان پزشکی با Salk مخالف بودند. آنها نگران بودند که واکسن کشته شده وی به اندازه کافی قدرتمند نباشد که بتواند پاسخ ایمنی را ایجاد کند و از فلج اطفال جلوگیری کند.

پولیومایلایتیس: سابقه و پیشینه

کلمه poliomyelitis، که در سال ۱۸۷۸ ابداع شده است، دو کلمه یونانی را پیوند می زند. Poliós به معنی «خاکستری» است. Myelós به معنای «هسته» یا «مغز» است. ترکیبشان، به ماده خاکستری نخاع اشاره می کند. پسوند itis به معنای «التهاب» است. پولیومایلایتیس می تواند باعث التهاب ماده خاکستری نخاع شود، به سیستم عصبی بدن آسیب برساند و گاهی باعث فلج یا مرگ شود. سه نوع فلج اطفال وجود دارد: ۱، ۲، و ۳. نوع ۱ رایج ترین و همچنین قوی ترین است. هر نوع دارای سویه های مختلف یا زیرگروه های مختلفی است. موارد فلج شدن، که موارد مرتبط با بیماری همه گیر است، اقلیتی از کل موارد را تشکیل می دهد. پولیو یک عفونت ویروسی است، که از فردی به فردی دیگر از طریق غذاهای غیر بهداشتی، دستهای نشسته، آب مشترک آلوده یا مقادیر کمی از مدفوع منتقل می شود. ویروس از طریق دهان وارد بدن انسان می شود. باعث عفونت در روده کوچک می شود. اگر آنتی بادی ها در سیستم ایمنی بدن وجود داشته باشند، ویروس می میرد. اگر سیستم ایمنی بدن آماده نشده باشد، عفونت رشد می کند. مصونیت به یک نوع فلج اطفال ایمنی را به دو نوع دیگر منتقل نمی کند. چند نفر بوده اند که دو بار فلج اطفال گرفته اند. اکثر عفونت های فلج اطفال یک بیماری بدون علامت یا ضعیف ایجاد کرده و علائمی شبیه آنفولانزای معده دارند، و سپس فرد از آن نوع فلج اطفال مصون می شود.

ویروس شناسی: مطالعه ویروس ها

ویروس شناسی شاخه ای از پزشکی است که با ویروس ها و بیماری هایی که ایجاد می کنند، سروکار دارد. به عنوان یک ویروس شناس، جوناس سالک تولید آنتی بادی ها در سیستم ایمنی بدن را مورد مطالعه قرار می داد. وقتی بدن به عفونت ویروسی مبتلا می شود، سلول های خونی به محل عفونت می روند. اگر آنتی بادی های مربوط به آن عفونت خاص در جریان خون وجود داشته باشد، آنها سلول های ویروس را می کشند. اگر آنتی بادی ها برای آن عفونت خاص وجود نداشته باشند، سلول های خونی به نام لنفوسیت های B سعی می کنند آنتی بادی ها را بسازند. در صورت موفقیت، آنتی بادی ها برای جلوگیری از عفونت های بعدی آن ویروس در جریان خون باقی می مانند.

Salk هرگز قصد ایجاد درگیری نداشت. او فقط مسائل را به نحو دیگری می دید. او به شهود خود اعتماد کرد و علی رغم انتقادها، به کار خود ادامه داد. در حین آزمایش کردن، واکسن سالک به میمون هایی داده شد که فلج اطفال نداشتند. میمون ها قادر به ایجاد آنتی بادی در برابر فلج اطفال در خون خود شدند و هنگامی که دوباره در معرض ویروس قرار گرفتند، میمون ها هیچ نشانه ای از فلج اطفال نشان ندادند. این دلگرم کننده بود. سالک آماده قدم بعدی بود: او نیاز به آزمایش واکسن خود بر روی انسان داشت. وی امیدوار بود که این کار، آنها را از فلج اطفال محافظت کند - نه اینکه آنها را مبتلا کند.

آزمایش انسانی

مهم نیست که واکسن در آزمایش روی حیوانات چقدر موثر باشد، از نظر پزشکی بی فایده است مگر اینکه روی افراد کار کند. آزمایش واکسن جدید بر روی افراد خطرناک است. واکسن آزمایشی ایجاد شده با هدف محافظت از سلامتی می تواند به طور تصادفی باعث بیماری شود. به دلیل این خطر، اولین کودکانی که سالک برای آزمایش واکسن خود انتخاب کرده بود، قبلا فلج اطفال داشتند. استفاده از کودکان برای آزمایش واکسن فلج اطفال باعث خطر و مناقشه ی بیشتر می شد. اما از کودکان استفاده شد زیرا بسیاری از بزرگسالان قبلا دارای فلج اطفال بدون علامت یا با علائم ضعیف شده بودند و قبلا آنتی بادی داشتند. به دلیل آنتی بادی های مادری، نوزادان تا حدودی از این بیماری مصون بودند - اگر در این مدت آلوده می شدند، آنتی بادی های خودشان را می ساختند - اما فقط برای مدتی. کودکان قربانیان اصلی این بیماری بودند و سالک باید نشان می داد که واکسنش می تواند از کودکان محافظت کند.

برای اولین کودکانی که Salk آزمایش کرد، که قبلا فلج اطفال داشتند، واکسن به آنها کمکی نمی کرد یا فلج اطفال آنها را درمان نمی کرد زیرا واکسن ها فقط افراد سالم را از ابتلا به بیماری محافظت می کنند. بنابراین چرا واکسن خود را به کودکان مبتلا به فلج اطفال داد؟ زیرا واکسن سالک به آنها آسیب نیز نمی رساند. بیماران فلج اطفال نمی توانستند دوباره بیماری را بگیرند. با این حال، اگر واکسن سیستم ایمنی بدن آنها را به تولید آنتی بادی تحریک کند، این امر اثبات می کند که واکسن می تواند کار کند. سالک یک قدم به معجزه ای که مردم به آن امیدوار بودند نزدیک می شود.

در ژوئن سال ۱۹۵۲، سالک از D. T. Watson Home واقع در نزدیکی پیتسبورگ، پنسیلوانیا، بازدید کرد. این موسسه از کودکانی که به خاطر فلج اطفال دچار فلج شده بودند، مراقبت می کرد. سالک و گروهی از پرستاران از گروه بزرگی از کودکان نمونه خون گرفتند. اول بیل کرکپاتریک ۱۶ ساله بود. او امیدوار بود که فوتبال بازی کند تا اینکه به فلج اطفال مبتلا شد. حالا او با brace های پا و عصا قدم می زد. بیل به سالک گفت که افتخار می کند که واکسن را آزمایش می کند. او گفت که حاضر است هر کاری بکند تا دیگران را از ابتلا به فلج اطفال نجات دهد.

در آزمایشگاه، سالک نمونه های خون را بررسی کرد تا مشخص کند کدام یک از سه نوع فلج اطفال در هر کودک وجود دارد. در تاریخ ۲ ژوئیه، سالک و تیمش به D. T. Watson Home بازگشتند. این بار، آنها کودکان را با واکسن فلج اطفال Salk تلقیح کردند. بار دیگر، بیل با شجاعت اول رفت. دیگران به دنبال او رفتند. سالک هر کودک را فقط در معرض نوع فلج اطفالی که او به آن مبتلا بود قرار می داد. به این ترتیب، او در معرض خطر مبتلا کردن کودک به نوع دیگری از بیماری فلج اطفال قرار نداشت. پس از انجام آزمایش در D. T. Watson Home، سالک همچنین واکسن را بر روی کودکان در مدرسه پولک در Polk، پنسیلوانیا، موسسه ای برای کودکان معلول ذهنی، آزمایش کرد، که هیچکدام قبلا در معرض فلج اطفال قرار نگرفته بودند. این کار بحث برانگیز بود. برخی از بیمارانی که آنها آزمایش کردند دارای ناتوانی ذهنی شدید بودند. با اجازه والدین یا سرپرستان، سالک واکسن را روی چندین کودک آزمایش کرد. اگر هر یک از بیماران به این بیماری مبتلا می شدند، واکسن Salk یک شکست محسوب می شد. اما سالک اعتماد به نفس داشت. وی معتقد بود که واکسن به بیماران ایمنی می دهد.

آزمایش بیماران با ناتوانی ذهنی

در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، برخی از محققان مطالعات پزشکی را روی جوامع محروم انجام می دادند. به زندانیان، بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج، فقرا، افراد دارای معلولیت های ذهنی و سایر گروه های مردم داروها و واکسن های آزمایشی داده می شد. برخی از بیماران قادر به درک مراحل نبودند. برخی موافقت نکردند که آزمایش شوند. در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، جامعه پزشکی قوانینی را برای حمایت از حقوق بیماران وضع کرد. قبل از هرگونه درمان پزشکی، بیمار مجبور به رضایت آگاهانه بود. این کار این اطمینان را به بیمار می داد که تمام مراحل پزشکی را درک کرده و با آن موافقت کرده باشد.

کودکان D. T. Watson Home و ساکنان مدرسه Polk برای چند هفته زندگی روزمره خود را پشت سر گذاشتند. آنها نمی توانستند واکسن را در حال تاثیرگذاری در بدن خود احساس کنند. در پایان این دو هفته، سالک و پرستاران دوباره از کودکان در هر دو موسسه خون گرفتند. سالک برای دیدن اینکه کودکان چگونه به واکسن واکنش نشان می دهند، هیجان زده و عصبی بود. آزمایش نمونه ها نشان می داد که آیا خون آنها پر از آنتی بادی است یا خیر، آیا کسی که قبلا در معرض این بیماری نبوده است، به این بیماری مبتلا شده است. سالک نمونه ها را جمع کرد و به آزمایشگاه خود بازگشت. یکی از دستیارانش، السی وارد، لوله های آزمایش را کنار هم گذاشت. او شروع به آزمایش آنتی بادی ها در سلول های خونی کرد. اول، او یک آزمایش رنگ انجام داد. در هر لوله آزمایش پر از نمونه خون، وی ویروس فلج اطفال و قطره ای از رنگ (dye) صورتی را مخلوط کرد. رنگ به میزان اسیدیته حساس بود. اگر ویروس فلج اطفال رشد می کرد، سلولهای خونی ضعیف شده و از نظر اسیدی کاهش پیدا می کردند و لوله های آزمایش به رنگ قرمز روشن مایل به صورتی در می آمد، نشانه ی شکست. اگر آنتی بادی ها وجود داشته باشند و ویروس فلج اطفال را از بین ببرند، در این صورت، سلول های سالم خون سطح اسید را بالا نگه خواهند داشت و رنگ به زرد در می آمد، نشانه ی موفقیت. آنها برای فهمیدن نتیجه باید ۲۴ ساعت صبر می کردند.

صبح روز بعد، وارد به لوله های آزمایش نگاه کرد و یک فریاد کشید. سالک و سایر اعضای تیم دوان دوان به آنجا آمدند. تمام لوله های آزمایش زرد روشن بودند. کارکنان خوشحال شدند و شادی کردند. واکسن کار کرده بود. خود سالک صرفا لبخند زد و آرامش خود را حفظ کرد، این روش معمول او بود. واکسن روی دسته ی اول آزمایش کنندگان کار کرده بود، اما تحقیق به پایان نرسیده بود. Salk برای آزمایش مجدد واکسن، به گروه آزمایش دیگری نیاز داشت. این بار، آزمایش میدانی بزرگتر خواهد بود. در حقیقت، این بزرگترین آزمایش میدانی در تاریخ ایالات متحده خواهد بود.

فصل دوم
یک دانش آموز باانگیزه


جوناس سالک در ۲۸ اکتبر ۱۹۱۴ به دنیا آمد. والدین وی، دورا و دانیل، در آپارتمانی در منهتن در شهر نیویورک، ایالت نیویورک، زندگی می کردند. مادر جوناس، دورا پرس، هنگامی که ۱۲ سال داشت، به تنهایی از روسیه به ایالات متحده مهاجرت کرده بود؛ و در شهر نیویورک، در یک کارخانه پوشاک کار پیدا کرده بود. دانیل سالک هم در صنعت پوشاک کار می کرد. او یقه ها، روسری ها، و بلوزهای توری (lace) طراحی می کرد. دانیل در نیوجرسی به دنیا آمده بود. اما خانواده وی مانند دورا از روسیه به ایالات متحده مهاجرت کرده بودند. هم خانواده دانیل و هم دورا، روسیه را برای فرار از آزار و اذیت به خاطر یهودی بودن ترک کرده بودند.

کودکی در نیویورک

هنگامی که جوناس دو ساله بود، در سال ۱۹۱۶، فلج اطفال در نقاط مختلف در سرتاسر ایالات متحده فوران کرد. در شهر نیویورک، فلج اطفال به بیماری همه گیر تبدیل شد و به بیش از ۹۰۰۰ نفر حمله کرد و ۲۳۴۳ نفر از افراد مبتلا را به قتل رساند. مقامات بهداشتی قرنطینه ها را تحمیل کردند، این بدان معنی بود که بیماران فلج اطفال تا حد ممکن جدا شدند. پوسترهایی به خانه هایی که فلج اطفال در آنها مشاهده شده بود چسبانده می شد تا هشداری باشد برای رهگذران. خانواده سالک، شبیه به هر کس دیگری، هشدارها را می خواند و از آن محلات دور می ماند. آنها از خانه ی هر کسی که بدشانس بود و به این بیماری مبتلا شده بود اجتناب می کردند. به عنوان یک تازه مادر، دورا به شدت از سلامتی پسرش محافظت می کرد. او تمام آنچه را که می توانست در مورد فلج اطفال آموخته بود، که در آن زمان فلج شیرخوار نامیده می شد. دورا خواندن انگلیسی را خوب بلد نبود، بنابراین از دانیل می خواست که روزنامه را با صدای بلند برای او بخواند. مقالات خبری او را وحشت زده می کردند. آنها تعداد موارد فلج اطفال را ذکر می کردند اما حقایق علمی کمی در مورد این بیماری گزارش می کردند. با این احتمال که شیوع بیماری از طریق میکروب ها رخ می دهد، دورا آپارتمان خانواده را تمیز نگه می داشت. او جوناس را از بچه های دیگر دور نگه می داشت. او از دانیل خواست وقتی به خانه باز می گردد، کفش های خود را بیرون از درب بگذارد. دورا درست گمان کرده بود که فلج اطفال ناشی از میکروب ها است. اما چگونه گسترش می یافت؟ چگونه می توان از آن جلوگیری کرد؟ چرا بیشتر در هوای گرم تابستان رخ می داد؟ مردم تقریبا چیزی در مورد این بیماری ترسناک نمی دانستند.

جوناس در روز آتش بس، ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸، چهار ساله بود. همه در پایان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) جشن گرفتند. حتی خانواده ی سالک خطر پیوستن به جمعیت افراد خوشحال در خیابان های منهتن را پذیرفت. جوناس روی شانه پدرش نشست و رژه را تماشا کرد. او سربازانی را دید که تازه از جنگ در اروپا برگشته بودند. برخی از آنها به سختی راه می رفتند. آنها از عصا استفاده می کردند، باند پیچی شده بودند، یا دچار نقص عضو شده بودند. جوناس هرگز سربازان جانباز زخمی را فراموش نکرد. در همین زمان، جوناس همچنین بسیاری از کودکان را دید که از عصا برای پیاده روی استفاده می کنند. حتی در آن سن کم، او نگرانی مردم را احساس می کرد. در دوران پایانی سالهای سخت جنگ جهانی اول، بیماری دیگری، آنفولانزا یا flu پدیدار شد. تخمین زده می شود که ۶۷۵۰۰۰ آمریکایی در اثر بیماری آنفولانزا در اپیدمی ۱۹۱۸-۱۹۱۹ جان باخته اند. آنفولانزا همچنین به یک نگرانی نظامی تبدیل شد. وزارت جنگ تخمین می زد که حداقل ۲۶ درصد از پرسنل ارتش به آنفولانزا مبتلا شده اند. پس از همه گیری وحشتناک آنفولانزا، ترس از فلج اطفال خیلی زود بازگشت. وقتی جوناس نزدیک به هفت سال داشت، رویدادی رخ داد که به تعیین شغل آینده وی کمک کرد. در آگوست سال ۱۹۲۱، سیاستمدار مشهور نیویورک، فرانکلین دلانو روزولت، فلج اطفال گرفت. نیویورک تایمز این خبر را در ۱۶ سپتامبر ۱۹۲۱ اعلام کرد. این خبر، بسیاری از جمله خانواده ی سالک را شوکه و ناراحت کرد. دورا و دانیل هیچ فکر نمی کردند که روزی خواهد آمد که فرزندشان برای جلوگیری از آنفولانزا و فلج اطفال کار خواهد کرد.

یک دانشجوی پیشرفته

جوناس پنج ساله بود که برادرش هرمان به دنیا آمد و ۱۲ ساله که برادرش لی به دنیا آمد. با داشتن سه پسر، خانواده ی سالک به محله بروکلین شهر نیویورک که مقرون به صرفه تر بود نقل مکان کرد. جوناس جوانی آرام و حساس بود. او فردی بود که دنیای اطراف خود را مشاهده می کرد. او عمیقا به آنچه می دید فکر می کرد. او می توانست خود را در موقعیت افراد یا اشیای دیگر تصور کند. او می توانست رنج دیگران را احساس کند. این الگوهای فکری بعدا به او در حرفه اش به عنوان دانشمند کمک کرد.

به دلیل هوشش، جوناس چندین سال تحصیلی جهش کرد و توانست در سن ۱۲ سالگی دبیرستان را آغاز کند. وی در دبیرستان علوم انسانی تاونزند هریس، که یک دبیرستان سطح بالا برای دانش آموزان پیشرفته در شهر نیویورک بود، ثبت نام کرد. دانش آموزان در تاونزند مجبور بودند سخت کار کنند و تنها در سه سال مطالب چهار سال را یاد بگیرند. جوناس مشکلی با این مساله نداشت. او در مدرسه عالی بود و خوب درس می خواند.

تمایلات علمی جوناس ارثی نیست. والدین او هرگز آموزش رسمی دریافت نکردند و او هیچ الگوی دیگری که مدرسه رفته باشد نداشت. اما والدینش از او حمایت کردند و از او خواستند که موفق شود. جوناس غالبا در مورد مسائل مدرسه و همچنین اهدافش برای آینده با والدین خود بحث می کرد. در آن زمان، جوناس هنوز تحصیل در پزشکی را در نظر نگرفته بود، و تاونزند مدرسه ای بود که بر تاریخ و ادبیات تاکید می کرد. جوناس فیزیک را در آنجا گذراند، اما او قصد داشت در آینده به تحصیل حقوق بپردازد. مادرش از جوناس سوال کرد که در حالیکه او حتی نمی تواند در استدلال با او برنده شود، چگونه می تواند در دادگاه پیروز شود. جوناس سپس اعلام کرد که قرار نیست وکیل شود: او می خواست به جای آن نماینده کنگره شود. او وقتی ۱۵ ساله بود دبیرستان را با نمرات برتر گذراند. اگرچه والدین وی ثروتمند نبودند، اما به جوناس اطمینان دادند که او می تواند به کالج برود.

سیتی کالج نیویورک

سیتی کالج نیویورک در سال ۱۸۴۷ تاسیس شد. در زمان ثبت نام جوناس در سال ۱۹۳۱، تعداد بیشتر و بیشتری از دانشجویان آنجا از خانواده های یهودی بودند. در آن زمان، بسیاری از مدارس دیگر علیه دانش آموزان یهودی تبعیض قائل می شدند. مشابه جوناس، والدین آنها به دلیل یهودی بودن از آزار و اذیت و تبعیض در اروپای شرقی و مرکزی فرار کرده بودند. این جوانان، آمریکایی های نسل اول بودند. آنها اغلب اولین کسانی در خانواده شان بودند که به دانشگاه می رفتند. بسیاری در محله های فقیر نیویورک زندگی می کردند. در زمانی که رکود بزرگ، باعث مشکلات اقتصادی شده بود، سیتی کالج فرصتی برای دست یافتن به اهداف بالاتر بود.

گزینه ها در کالج

در سال ۱۹۲۹، در ۱۵ سالگی، جوناس وارد سیتی کالج نیویورک شد. او اولین کسی بود که در خانواده اش به دانشگاه می رفت. وی برای پرداخت بخشی از شهریه اش بورس تحصیلی بدست آورد و والدینش بقیه پول را با هم جمع کردند. آنها گفتند که جوناس با دستیابی به آموزش خوب می تواند پول را به آنها پس دهد. او pre-law را به عنوان major خود انتخاب کرد. با این حال، سیتی کالج دانشجویان را تشویق به بررسی همه رشته ها می کرد. آنها دانشجویان را ملزم به شرکت در کلاس های خارج از علاقه اصلی خود می کردند. در سال اول خود، جوناس برای شیمی ثبت نام کرد. این کلاس او را هیجان زده کرد، چشمان او را به دنیای جدیدی باز کرد و علاقه ی عمیقی را در درون او بیدار کرد. جوناس نظر خود را در مورد ورود به سیاست تغییر داد. او تصمیم گرفت که قوانین علم را مطالعه کند، نه جامعه را. وی بعدا گفت: «من خودم را علاقه مند به قوانین طبیعت می بینم، جدا از قوانینی که مردم وضع می کنند.» جوناس شروع به فکر کردن در مورد پزشکی کرد. اما او لزوما علاقه ای به معالجه بیماران نداشت. در عوض، او می خواست از علم برای مطالعه پزشکی استفاده کند. زمانی که جوناس مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۳۴ به دست آورد، هدف وی کار کردن به عنوان یک پژوهشگر پزشکی بود.

فصل سوم
دانشکده پزشکی


پس از کسب مدرک خود در سیتی کالج نیویورک، سالک تصمیم گرفت تحصیلات خود را ادامه دهد. هنگامی که سالک به دانشکده پزشکی مراجعه کرد، او برای پذیرفته نشدن آماده بود. اگر این اتفاق می افتاد، وی تصمیم گرفته بود که به جای آن به سمت گرفتن یک مدرک تحصیلات تکمیلی غدد درون ریز برود، که شاخه ای از زیست شناسی است. سالک مجبور نشد از برنامه پشتیبان خود استفاده کند. در پاییز سال ۱۹۳۴، او وارد دانشکده پزشکی دانشگاه نیویورک شد. دانشگاه نزدیک خانه ای بود که سالک با والدینش در آن زندگی می کرد و کتاب های درسی را در اتاق خواب خود جمع می کرد. در ۱۹ سالگی از همکلاسی های خود جوان تر بود و هنوز فردی ساکت بود که تحصیل را به معاشرت ترجیح می داد. یادگیری علم به معنای به خاطر سپردن بسیاری از اطلاعات واقعی بود. اما سالک کورکورانه حقایق را نپذیرفت. او عمیقا به آنچه آموخته بود فکر می کرد. او نظریه های اثبات شده را زیر سوال می برد. او در مورد اطلاعاتی که به عنوان واقعیت ارائه می شد، تشکیک می کرد.

در یک کلاس، Salk در مورد واکسن ها و ویروس ها آموخت. اصول ساده بود: برای مصون ماندن یا محافظت در برابر بیماری، فرد مجبور به قرار گرفتن در معرض واکسن است. واکسن با سلولهای ویروسی ساخته شده است که ضعیف شده اند. واکسن ها قادر به ایجاد آنتی بادی های بدن یا پروتئین هایی هستند که ویروس ها را از بین می برند. آنتی بادی ها ویروس را قبل از ایجاد بیماری می کشند. آنتی بادی ها همچنین به بدن اجازه می دهند تا با عفونت بعدی ویروس مقابله کند. از نظر پزشکی، بیماریهای مرتبط با ویروسها باید متفاوت از بیماریهای باکتریایی درمان شوند. باکتری ها، که ارگانیسم های تک سلولی فاقد هسته هستند، به سرعت تولید مثل می کنند، در همه جای زمین یافت می شوند و کارهای بسیاری را انجام می دهند. باکتریها برای رشد به بافت زنده احتیاج ندارند. استاد سالک توضیح داد که واکسن های باکتریایی می توانند از باکتری های غیرفعال یا کشته شده ساخته شوند. واکسن های کشته شده فقط روی بیماری های باکتریایی کار می کردند. استاد روی این نکته تاکید کرد. واکسنهای باکتریایی حاوی باکتریهای غیرفعال یا کشته شده بودند. واکسن های ویروسی حاوی ویروس فعال بودند. واکسن های ویروسی باید خیلی ضعیف باشند تا عفونت ایجاد نکنند، اما گاهی اوقات سلول های ضعیف ویروس به سطوح خطرناک جهش می یابند، که در نتیجه واکسن زنده می تواند یک بیماری ویروسی تمام عیار ایجاد کند. واکسنهای ویروسی زنده به اندازه واکسنهای باکتریایی کشته شده ایمن نبودند. با این سخنان، استاد کلاس را مرخص کرد.

سالک به این ایده شک کرد. چیزی برای او اشتباه به نظر می رسید. او هنوز نمی دانست چه چیزی. او اصول را زیر سوال برد. چرا واکسنهای ویروسی باید از سلولهای فعال ویروس ساخته شوند؟ آیا راهی برای تهیه واکسن ویروسی کشته شده ی ایمن وجود دارد؟ سالک بعد از کلاس ماند تا با استاد خود صحبت کند. او می خواست بیشتر بیاموزد و ایده هایش را بررسی کند. استاد سالک سوالاتش را رد کرد. او گفت نظریه اثبات شده صحیح است و کاری نمی توان در مورد آن انجام داد. واکسن های ویروسی به هزاران نفر کمک کرده اند. آنها ارزش اینکه چند نفر هم بیمار شوند را دارند. پاسخ های استاد سالک را راضی نکرد. او کلاس را ترک کرد، اما نتوانست جلوی فکر کردنش را بگیرد. باید راهی برای تهیه واکسن ویروسی ایمن تری وجود داشته باشد. اما چگونه؟ او جواب را نمی دانست، اما همیشه به این سوال فکر می کرد.

ویروس ها

در سال ۱۸۹۸، گیاه شناس هلندی، مارتینوس بیژرینک، گیاه تنباکوی بیمار را مورد مطالعه قرار داد. او مایع گیاه را برای جدا کردن باکتری هایش فیلتر کرد. در عوض، ماده دیگری از فیلترش رد شد که باکتری نبود. مالیدن آن روی برگهای سالم باعث بیمار شدن آنها می شد. او این نتیجه را گرفت که این سلول ها زنده هستند و می توانند تولید مثل کنند. بیژرینک این ماده مسری را ویروس نامید، کلمه لاتین برای سم. با توجه به اینکه بیژرینک نمی توانست ویروس ها را ببیند، کشف او شگفت انگیز بود. میکروسکوپی به اندازه کافی قوی برای دیدن سلولهای ویروسی هنوز اختراع نشده بود. مشابه باکتری ها، ویروس ها با چشم غیر مسلح قابل مشاهده نیستند. ویروس ها حتی از باکتری ها نیز کوچکتر هستند. سلولهای باکتریایی به اندازه کافی پیچیده هستند که در خارج از بافت زنده رشد می کنند. سلولهای ویروسی بسیار ساده هستند. آنها نمی توانند به تنهایی تولید مثل کنند. ویروس ها به میزبان احتیاج دارند، به این معنی که آنها فقط در سایر سلول های زنده رشد می کنند. بیماریهای باکتریایی را می توان با آنتی بیوتیک درمان کرد. مثل گلو درد استرپتوکوکی، وبا، و سل. بیماری های ویروسی را نمی توان با آنتی بیوتیک درمان کرد. برای جلوگیری از ابتلا به بیماری ویروسی، باید از واکسن قبل از قرار گرفتن در معرض ویروس استفاده شود. آبله مرغان، آنفولانزا، زونا، تبخال، HIV و سرماخوردگی همگی نمونه هایی از بیماری های ویروسی انسان هستند. بسیاری از این بیماری های ویروسی هنوز واکسن ندارند.

ایمن سازی در ابتدا

در حالی که در کالج بود، سالک تاریخ ویروس شناسی را مطالعه کرد. قرن ها، پزشکان احتمال می دادند که قرار گرفتن مختصر در معرض یک بیماری می تواند از عفونت ها و تلفات بعدی جلوگیری کنند. در سال ۱۷۹۶ در انگلستان، دکتر ادوارد جنر متوجه شد که دامدارانی که در معرض بیماری خفیف آبله ی گاوی (cowpox) قرار می گیرند، از ابتلا به بیماری مشابه ولی جدی تر آبله (smallpox) مصون هستند. جنر نظریه خود را آزمایش کرد. وی یک کودک هشت ساله را در معرض آبله گاوی قرار داد: بازوی پسر را برید و چرک بیماری را وارد زخم او کرد. پس از یک بیماری خفیف، کودک بهبود یافت. جنر سپس پسر را در معرض آبله قرار داد. خوشبختانه سیستم ایمنی پسر آنتی بادی ساخته بود و او مریض نشد. جنر این فرآیند را واکسیناسیون نامید، برگرفته شده از کلمه لاتین «گاو» vacca. جنر پیشگام واکسن آبله و پدر ایمونولوژی است.

دستیار پژوهشی

سالک یک دانشجوی معمولی پزشکی نبود - او هیچ علاقه ای به پزشک شدن نداشت. در واقع، شاید برای سالک آسان تر بود که یک PhD در علم می گرفت تا اینکه پزشک شود. اما سالک دلیل خاصی برای مطالعه پزشکی داشت: او می خواست تحقیقات پزشکی را انجام دهد. یک استاد شیمی، دکتر R. Keith Cannan، متوجه موقعیت منحصر به فرد Salk شد. این استاد به سالک این پیشنهاد را داد تا به عنوان دستیار در آزمایشگاهش کار کند. اگر سالک این پیشنهاد را می پذیرفت، یک سال از دانشکده پزشکی فاصله می گرفت. بنابراین او یک سال بعد از همکلاسی های خود فارغ التحصیل می شد. به علاوه، کار کردن در آزمایشگاه Cannan بخشی از واحدهای درسی پزشکی اش به حساب نمی آمد و حقوق کمی هم داشت. بعد از همه این توضیح ها، Cannan به سالک گفت که در مورد این پیشنهاد فکر کند.

سالک بلافاصله این کار را پذیرفت. تحقیقات آزمایشگاهی علاقه اصلی وی بود. تجربه عملی به عنوان یک محقق پزشکی بسیار ارزشمند خواهد بود. سالک سال تحصیلی ۱۹۳۵-۱۹۳۶ را در آزمایشگاه بیوشیمی کانان گذراند. کانان روی یک بیماری عفونی ناشی از باکتری های استرپتوکوک یا استرپ (strep) کار می کرد. علائم استرپ با گلودرد و تب شروع می شد. از آن به بعد، بیماری می تواند خفیف باقی بماند، یا می تواند شدید شود. کانان باکتریهای استرپ را مورد مطالعه قرار داد تا ببیند آیا می تواند واکسن غیرفعال یا کشته شده ایجاد کند. برای مطالعه ی باکتری ها، آزمایشگاه به مقادیر زیادی از آن نیاز داشت. وظیفه سالک رشد دادن استرپ در یک محیط کشت یا مخلوط مایع بود. قدم بعدی ریختن مخلوط در سانتریفیوژ بود، ماشینی که با نیروی زیادی محتویات را می چرخاند تا از هم جدا شوند. در حالی که سالک مخلوط را می چرخاند، باکتری های استرپ از کشت جدا می شدند و او می توانست باکتری های خالص را از کف ظرف استخراج کند. دستگاه به Salk اجازه می داد که فقط مقدار کمی از مخلوط را در یک زمان بچرخاند. این باعث شد تا سالک مجبور به انتخاب شود. او می توانست بارها و بارها این کار کسل کننده را انجام دهد، یا اینکه، او متوجه شد، می تواند تحقیقی برای خودش انجام دهد و روشی سریعتر برای جدا کردن باکتری ها پیدا کند. سالک تصمیم گرفت که او یک روش سریعتر می خواهد. او فکر کرد که آیا انجماد مخلوط باعث می شود سریعتر از هم جدا شود. وی فسفات کلسیم، ماده شیمیایی مورد استفاده برای سرعت بخشیدن به فرآیند انجماد را به یخ اضافه کرد. او یک قوطی کاملا بسته حاوی کشت استرپ را داخل یک ظرف بزرگتر پر از مخلوط یخ و کلسیم فسفات قرار داد. او چندین بار سعی کرد محلول استرپ را منجمد کند. هر بار، او نتوانست باکتری ها را از هم جدا کند. سپس، او به طور تصادفی فسفات کلسیم را مستقیما درون ظرف ریخت. وقتی مایع را تخلیه کرد، سلولهای باکتریایی خالص را پیدا کرد!

سالک دوباره و دوباره تست کرد. او هر بار همان نتایج موفق را کسب می کرد. او حالا می توانست سلول های باکتریایی را به سرعت و بدون سانتریفیوژ جدا کند. او حالا خودش یاد گرفته بود که در آزمایش های علمی هیچ گونه شکستی وجود ندارد. او دید که تحقیقات، همیشه یک فرایند یادگیری است. کار Salk باعث تحسین Cannan شد. سالک مقاله ای نوشت و کشف علمی خود را منتشر کرد. به عنوان دانشجوی سال اول پزشکی، سالک قدم های بزرگی در جهت حرفه خود برداشته بود.

فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی

سالک دو سال دیگر از دانشکده ی پزشکی را پشت سر گذاشت. با داشتن یک سال دیگر تا پایان، او تابستان سال ۱۹۳۸ را در وودز هول، ماساچوست، گذراند و به عنوان تکنسین آزمایشگاه کار کرد. در آنجا، سالک دونا لیندسی، یک زن جوان که برای تعطیلات به آنجا آمده بود را ملاقات کرد. او دارای مدرک روانشناسی از کالج اسمیت در نورثمپتون، ماساچوست، بود و در دانشکده ی کار اجتماعی نیویورک تحصیل می کرد. سالک و دونا ارزشهای مشترک زیادی با هم داشتند. آنها هر دو زمینه کاری را انتخاب کردند که به بشریت کمک می کرد. دونا باهوش و دلسوز بود و صحبت کردن با او راحت بود. سالک می توانست در کنار او خودش باشد. دوستی آنها ادامه پیدا کرد.

در آن پاییز، در سال آخر دانشکده پزشکی، سالک با شخص دیگری آشنا شد که در زندگی وی تاثیرگذار شد. دکتر توماس فرانسیس، یک ویروس شناس و میکروبیولوژیست، که آنفولانزا را در منهتن در دانشکده پزشکی دانشگاه نیویورک بررسی می کرد. این بیماری ویروسی بود که باعث همه گیری ۱۹۱۹-۱۹۱۸ شده بود. فرانسیس می خواست واکسن آنفولانزای غیرفعال یا کشته شده درست کند. سالک که به شدت به این موضوع علاقه مند بود، داوطلب شد در آزمایشگاه فرانسیس کار کند. این بار، سالک سلولهای ویروسی را رشد داد، نه باکتری را. وظیفه وی ضمن کمک به فرانسیس، کشتن ویروس آنفولانزا با اشعه ماورا بنفش بود. خوشبختانه، موسسه راکفلر، تنها آزمایشگاهی که تجهیزات لازم را در اختیار داشت، نزدیک بود. سالک ویروس را از خیابان بیست و چهارم به سمت شمال تا خیابان شصت و ششم منتقل کرد. در آنجا، او سلولهای ویروسی را با تابش از بین برد. سپس او به دانشگاه بازگشت و در آنجا فرانسیس نتایج را مطالعه کرد. سالک با کمک به آزمایشگاه ها چیزهای زیادی آموخت. سپس او تمرکزش را روی اتمام درسش گذاشت.

موسسه راکفلر برای تحقیقات پزشکی

به عنوان دستیار پژوهشی، سالک اغلب از انستیتوی تحقیقات پزشکی راکفلر بازدید می کرد. این موسسه در ژوئن سال ۱۹۰۱ توسط کارآفرین و صنعتگر آمریکایی جان دی راکفلر سینیور بنیانگذاری شده بود. راکفلر همچنین بنیانگذار نیروی موفق و غالب در صنعت نفت، شرکت نفت استاندارد بود. موسسه تحقیقات پزشکی راکفلر اولین موسسه زیست پزشکی در ایالات متحده بود. مردم آن را صرفا موسسه راکفلر می نامیدند. این موسسه برای مطالعه بیماریهای عفونی با استفاده از شیمی، فیزیک، میکروبیولوژی و سایر علوم تاسیس شده بود. در آن زمان، بیماری های مسری مانند سل، دیفتری، حصبه و فلج اطفال بزرگترین تهدید برای سلامتی انسان ها بودند.

سالک در ۸ ژوئن ۱۹۳۹ از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد. او که به طور رسمی پزشک شده بود، این عنوان را به نام خود اضافه کرد. روز بعد از دریافت مدرک، در ۹ ژوئن، او و دونا ازدواج کردند. سالک آن روز تغییر دیگری هم در نامش داد، این یکی برای خوشحال کردن پدر خانمش بود. والدین سالک هرگز نام میانی به او ندادند. برای پدر دونا، نام کامل سالک بدون نام میانه ناقص به نظر می رسید. سالک نام ادوارد را که یکی از پادشاهان انگلیسی مورد علاقه ی او بود انتخاب کرد و شروع به استفاده از نام دکتر Jonas E. Salk کرد. پس از فارغ التحصیلی، Salk مجبور بود یک دوره ی کارآموزی دو ساله را به عنوان بخشی از تحصیلات خود بگذراند. این مرحله آموزش های عملی مورد نیاز به عنوان پزشک را به او یاد می داد. او به عنوان کارآموز به بیمارستان Mount Sinai در منهتن مراجعه کرد. سالک یکی از ۱۲ کارآموزی بود که از حدود ۲۵۰ متقاضی برتر دیگر انتخاب شده بود. در مارس ۱۹۴۰، سالک به عنوان بخشی از دوره کارآموزی خود، مراقبت از بیماران و شرکت در سخنرانی ها را آغاز کرد. بیماران سالک او را مهربان و دلسوز یافتند. او در تشخیص بیماری ها عالی بود. اما با این وجود هر لحظه از وقت اضافه اش را در آزمایشگاه پژوهشی گذراند. شیفتگی او به ویروس ها و واکسن ها رو به رشد بود.

فصل چهارم
ویروس شناس نونهال


وقتی سالک وارد ویروس شناسی شد، این رشته هنوز جدید بود. حتی کلمه ویروس فقط ۴۰ سال قبل ابداع شده بود. سلولهای ویروسی را نمی توان با میکروسکوپ معمولی مشاهده کرد. آنها در بدن انسان شکوفا می شوند، اما رشد دادن آنها در آزمایشگاه دشوار بود. Salk مواجهه با یک چالش جدی را انتخاب کرده بود. تا سال ۱۹۳۸، دو واقعه اتفاق افتاده بود که به تحقیقات سالک به روش های مختلفی کمک می کرد. یکی اختراع میکروسکوپ الکترونی سال قبل بود، که می تواند یک شی را ۷۰۰۰ بار بزرگنمایی کند و به محققان این امکان را می دهد تا درباره باکتری ها و ویروس ها اطلاعات بیشتری کسب کنند. رویداد دیگر تاسیس سازمان غیرانتفاعی NFIP در سال ۱۹۳۸ بود. این سازمان که توسط رئیس جمهور روزولت تاسیس شده بود، پس از اینکه از بچه ها خواست که برای مبارزه با فلج اطفال، هر کدام یک سکه (dime) اهدا کنند، به March of Dimes معروف شد. ماموریت آن، مطالعه فلج اطفال بود که روزولت سالها قبل پس از ابتلا به این بیماری از آن زنده مانده بود. گردهمایی های محلی، برای تبلیغ NFIP، افزایش آگاهی از فلج اطفال، و جمع آوری کمک های مالی تشکیل می شد. NFIP از این پول برای تامین بودجه تحقیقات فلج اطفال و همچنین توانبخشی مبتلایان به این بیماری استفاده می کرد.

کمک به ارتش

در سال ۱۹۴۲، سالک دوره کارآموزی خود را در بیمارستان Mount Sinai به پایان رساند. وقت آن بود که او تصمیم بگیرد که قدم بعدی اش چه خواهد بود. فرانسیس رئیس گروه اپیدمیولوژی در دانشگاه میشیگان شده بود و در آزمایشگاه خود به Salk پیشنهاد کار داد. ولی در این زمان، از آغاز سال ۱۹۴۱، ایالات متحده در جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) می جنگید. سالک احساس کرد که وظیفه دارد در جنگ خدمت کند. وی با نامه ای به پیشنهاد فرانسیس پاسخ داد و توضیح داد که قصد دارد پزشک نظامی شود. فرانسیس به سرعت جواب داد. سربازان در اثر همه گیری بیماری آنفلوانزا در حال مرگ بودند. این بیماری به یک مسئله نظامی تبدیل شده بود. و فرانسیس مدیر کمیسیون آنفلوانزا برای ارتش بود - ارتش از او خواسته بود که یک واکسن آنفلوانزای ایمن درست کند. بنابراین، اگر سالک برای فرانسیس کار می کرد، او نیز برای ارتش کار می کرد و به آن خدمت می کرد. او می توانست به هزاران سرباز کمک کند نه فقط به تعداد معدودی.

سالک متقاعد شد. در ۲۷ سالگی، او موافقت کرد که به تیمی از متخصصان پزشکی در آزمایشگاه فرانسیس بپیوندد. در سال ۱۹۴۲، او و دونا اثاثیه ی خانه خود را در نیویورک بسته بندی کردند و به سمت غرب به آن آربر، میشیگان، نقل مکان کردند. آپارتمان های نزدیک دانشگاه برای حقوق سالک که ۲۱۰۰ دلار در سال بود بسیار گران قیمت بودند، بنابراین خانواده ی سالک طبقه ی دوم یک خانه روستایی را در خارج از شهر اجاره کردند. صاحبخانه در طبقه پایین زندگی می کرد. آنها روی اجاق چوبی پخت و پز می کردند که اتاقهای آنها را نیز گرم می کرد. در باران و برف، جاده های خاکی شسته می شد، اما سالک زندگی در روستا را دوست داشت. او از باغبانی، کار در حیاط و خرد کردن چوب لذت می برد. طبیعت به نظر نسخه ی بزرگتری از دنیای میکروسکوپی می آمد که او در آزمایشگاه خود مطالعه می کرد.

دانشکده بهداشت عمومی در دانشگاه میشیگان

دانشکده بهداشت عمومی در دانشگاه میشیگان در سال ۱۹۴۱ تاسیس شد. در آن سال، این مدرسه از فرانسیس دعوت کرد تا یک آزمایشگاه ویروس درست کند و گروه اپیدمیولوژی را راه بیندازد. ماموریت این دانشکده بررسی بیماریها به منظور ارتقا سلامت در ایالات متحده و جهان بود. سالک یکی از اولین محققانی بود که فرانسیس برای کمک دعوت کرد. از زمان تاسیس، دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه میشیگان به یکی از معتبرترین و برترین دانشکده های بهداشت کشور تبدیل شده است. وزارتخانه ی بهداشت، آن را به عنوان بهترین برنامه ی آموزشی مراقبت های بهداشتی در ایالات متحده هر سال از سال ۱۹۹۳ رتبه بندی کرده است.

یک ویروس شناس در حال خلق شدن

سالک در شغل جدید خود در دانشگاه، علاوه بر انجام تحقیقات در آزمایشگاه، کلاس هایی را در زمینه اپیدمیولوژی تدریس می کرد. برای کمک به فرانسیس در کار خود روی واکسن آنفولانزا، بار دیگر Salk کار جداسازی ویروس را انجام داد، همانطور که او سالها قبل به عنوان دستیار تحقیقاتی برای Cannan انجام داده بود. سالک سعی کرد سلولها را با استفاده از کلسیم فسفات جدا کند، همانطور که در آزمایشگاه کانان انجام داده بود. اما این فرآیند به اندازه کافی سلول ویروس تولید نکرد. به خوبی کار با باکتری ها کار نکرد. سالک به این نتیجه رسید که به جای رشد ویروس در محیط کشت، او به روش جدیدی نیاز دارد. این یک جور معمایی بود که او عاشق حل کردن آن بود. ویروس ها همیشه به سلول های میزبان احتیاج دارند. دانشمندان قبلا ثابت کرده بودند که ویروس های رشد یافته در سلول های خونی به راحتی قابل جداسازی هستند. سالک تصمیم گرفت ویروس آنفولانزا را در تخم مرغ پرورش دهد. در صورتیکه در دماهای مناسب نگه داشته شود، و در معرض رشته ی دقیقی از گرم کردن ها، شستشو دادن ها، و نمک دادن ها قرار بگیرد، ویروس به راحتی قابل جدا سازی خواهد بود. پس از چندین آزمایش، Salk خیلی سریع به منبع غلیظی از ویروس دست پیدا کرد. او مقاله ی دیگری در مورد کشف خود نوشت، این بار برای مجله Science. در لیست نویسندگان آن، نام فرانسیس قبل از سالک آمده بود. این یک روش معمول بود. اگرچه سالک کار را انجام داده بود، اما آزمایشگاه متعلق به فرانسیس بود و محققان یک آزمایشگاه به عنوان یک تیم کار می کردند. مدیر آزمایشگاه و سایر دستیاران آزمایشگاه از کار یک محقق اعتبار کسب می کردند.

مدت کوتاهی پس از آن، سالک یک مقاله ی follow-up نوشت. این بار، او از فرانسیس پرسید که آیا نام او می تواند اول بیاید. فرانسیس مردد بود. در دنیای علم، محققان به طور معمول اعتبار کارشان را به اشتراک می گذاشتند. افراد به دنبال اعتبار برای خودشان نبودند. اما فرانسیس می دانست که دانشجوی سابق وی استقلال فکری دارد و یک رهبر است. او موافقت کرد که اجازه دهد ابتدا نام Salk قرار بگیرد.

مقالات سالک در مجله Science

مجله Science در سال ۱۸۸۰ با ۱۰۰۰۰ دلار اهدا شده توسط مخترع آمریکایی توماس ادیسون تاسیس شد. از سال ۱۹۴۲ تا ۱۹۹۳، سالک حداقل هشت مقاله در این ژورنال منتشر کرد. اولین مقاله در ۲۷ نوامبر ۱۹۴۲ منتشر شد. عنوان آن «رویه ای ساده برای تغلیظ و خالص سازی ویروس آنفلوانزا»، به قلم توماس فرانسیس جونیور و جوناس ا. سالک بود.

آزمایش واکسن آنفولانزا

سالک هنوز هم اغلب اوقات به سوالی که به عنوان دانشجوی سال اول پزشکی به ذهنش رسیده بود فکر می کرد. آیا او می تواند ویروس را از بین ببرد و واکسن ایمن بسازد؟ از هر کسی سوال می کرد به او می گفت که این کار شدنی نیست. قبلا هرگز انجام نشده بود. باور رایج این بود که واکسنهای ویروسی فقط با سلولهای زنده ویروس کار می کنند. اما واکسن های زنده می توانند باعث بیمار شدن فرد شوند و سالک نمی خواست حتی یک فرد با استفاده از واکسن بیمار شود. وی تصمیم گرفت تحقیقات خود را در این زمینه آغاز کند. او می دانست که ممکن است نتایج مورد نظر خود را به دست نیاورد اما با این احتمال که ممکن است موفق بشود حاضر بود شکست را هم بپذیرد. سالک آرزوی خود را با فرانسیس در میان گذاشت، و آنها واکسن آنفولانزا را از سلولهای ویروس کشته شده درست کردند و آن را روی موش آزمایش کردند. این یک موفقیت بزرگ بود. هیچ یک از موش ها از واکسن بیمار نشدند. این بدان معنی است که واکسن ویروس کشته شده کار می کند، و پس از آن آماده آزمایش روی انسان بود. در حالت ایده آل، ویروس کشته شده در انسان ها هم به همان نحو عمل می کند و باعث بیماری نمی شود. در سپتامبر سال ۱۹۴۳، سالک یک کلینیک را در یک کلاس خالی در اردوگاه ارتش در میشیگان مستقر کرد. وی به ۲۰ سرباز داوطلب، واکسن آنفولانزای آزمایشی را تزریق کرد. پس از سه روز، نمونه خون آنها را زیر میکروسکوپ بررسی کرد. نتایج شگفت انگیز بود: سیستم ایمنی بدن آنها آنتی بادی تولید کرده بود.

قدم بعد این بود که آزمایش کنند که آیا داوطلبان واقعا به آنفولانزا مصونیت پیدا کرده اند. این مرحله خطرناک بود، چراکه سالک نمی خواست در صورتی که واکسن کار نمی کرد بیماران خود را آلوده کند. سالک میکروب های آنفولانزا را در بینی و گلوهای سربازان مالید. سپس آنها را قرنطینه کرد، آنها را از دیگران جدا کرد تا از شیوع احتمالی آنفولانزا جلوگیری کند. سه روز بعد، او خون آنها را آزمایش کرد و آنتی بادی های قوی پیدا کرد. خیالش راحت شد، هر ۲۰ داوطلب قوی و سالم بودند. آنها حداقل برای مدتی از ویروس مصونیت داشتند. سالک و فرانسیس با موفقیت یک واکسن ویروس کشته شده ایجاد کرده بودند. اختراع و کشف آنها پیشگامانه بود. سالک به پایگاههای ارتش بیشتری سفر کرد. در کل، وی واکسن را روی تقریبا ۱۲۰۰۰ پرسنل ارتش آزمایش کرد. در مرحله بعد، کمیسیون آنفلوانزا یک آزمایش واکسن بزرگتر انجام داد. در اواخر سال ۱۹۴۳، سالک و فرانسیس ۲۵۰۰۰ دانشجوی دانشگاه را تلقیح کردند. اما همه این واکسن را دریافت نکردند. نیمی از دانشجویان واکسن را دریافت کردند و نیمی دیگر یک دارونمای ساخته شده از سالین را دریافت کردند. کسانی که واکسن را دریافت کرده بودند در طول فصلی که آنفولانزا شایع تر بود به آن مبتلا نشدند. بسیاری از کسانی که دارونما دریافت کرده بودند مبتلا شدند. با مشخص شدن نتایج، معلوم شد که واکسن برای جلوگیری از آنفولانزا کار می کند. همه در آزمایشگاه جشن گرفتند. فرانسیس به خاطر کشف واکسن به اعتبار دست پیدا کرد و به آزمایشات میدانی بزرگتری ادامه داد. او همچنین کشف کرد که چون سویه های آنفولانزا هر ساله تغییر می کنند، واکسن باید سالانه تغییر داده شود. واکسن آنفولانزا خیلی زود مورد استفاده ی گسترده قرار گرفت.

نقش سالک در واکسن آنفولانزا به پایان رسید. سالک و همسرش همچنین در ژانویه سال ۱۹۴۴ تولد فرزند اولشان پیتر را جشن گرفتند. دو سال بعد، خانواده ی سالک در انتظار کودک دیگری بودند. آنها دیگر در آپارتمان طبقه دوم در خانه قدیمی مزرعه جا نمی شدند. خانواده ی سالک یک خانه بزرگتر را به موقع اجاره کردند تا پسرشان دارل در مارس ۱۹۴۷ به دنیا بیاید. فرزند سوم آنها، جاناتان، در سال ۱۹۵۰ به دنیا آمد. در طی سال های حضور سالک در آزمایشگاه فرانسیس، او از همکار پژوهشی به استادیار ارتقا یافته بود. او در اکتشافات مهمی شامل درمان آنفولانزا، ذات الریه و سایر عفونت ها نقش ایفا کرده بود. در آن زمان، سالک چیزهای زیادی از مربی خود فرانسیس آموخته بود. اما او احساس کرد که زمان حرکت است و تصمیم گرفت به دنبال شغل جدیدی باشد. آنچه که سالک واقعا می خواست این بود که آزمایشگاه متعلق به خودش را هدایت کند. فرانسیس تعجب نکرد. او می دانست که دانشجوی او آماده است.

فصل پنجم
یک آزمایشگاه از آن خودش


در ماه مه سال ۱۹۴۷، سالک برای اداره ی یک آزمایشگاه در کالیفرنیا درخواست داد. ولی او این کار را بدست نیاورد. اما سالک در این زمینه شناخته شده بود. و به نظر می رسد افرادی در دانشگاه پیتسبورگ شنیده بودند که سالک به دنبال کار می گردد. معاون دانشکده پزشکی موقعیتی را برای هدایت آزمایشگاه ویروس خود به Salk پیشنهاد کرد. هنگامی که سالک از دانشگاه بازدید کرد، او دید که آزمایشگاه در زیرزمینی تنگ است. به اندازه آزمایشگاه کالیفرنیا که او درخواست کرده بود، پر زرق و برق و جذاب نبود. دانشکده پزشکی پیتسبورگ قول فضا و بودجه ی بیشتری را داد. آنها همچنین به Salk فرصت دادند تا در مورد موضوعی که خودش می خواهد تحقیق کند. برخی احساس کردند که گرفتن کار در پیتسبورگ اشتباه است. اما سالک آن را همچون فرصتی دید. او این سمت را پذیرفت.

سالک مدیر یک آزمایشگاه تاریک در زیرزمین یک بیمارستان شهری بود. او تجهیزات ضعیف، کارمندان اندک، و تقریبا هیچ پولی نداشت. او سال اول خود را صرف درخواست برای کمک هزینه کرد. او چند دستیار پژوهشی استخدام کرد. از همه مهمتر، او زمینه ی مورد نظر خودش را انتخاب کرد. از آنجا که با استرپ و آنفولانزا کار کرده بود، سالک یک چالش جدید می خواست. او تصمیم گرفت تحقیقات خود را روی فلج اطفال متمرکز کند.

مطالعه ی فلج اطفال

فلج اطفال برای Salk جالب بود. در سال ۱۹۴۷، هنوز چیزهای زیادی درباره این بیماری رازآمیز مانده بود. رعایت بهداشت آن را متوقف نمی کرد. همه حامل های آن به آن مبتلا نمی شدند. هیچ آزمایش خونی نمی تواند آن را قبل از کشنده شدن تشخیص دهد. سلولهای فلج اطفال به سرعت در بدن انسان رشد می کنند، اما رشد آنها در آزمایشگاه سخت بود. فلج اطفال نوعی از چالش بود که Salk از کار کردن روی آن لذت می برد. او سلولهای ریز این بیماری را در خلوت آرام آزمایشگاه خود مورد مطالعه قرار داد. زمان زیادی نگذشت که این انتخاب سالک توجه ها را به خودش جلب کرد.

فلج اطفال در حال گسترش

موارد فلج اطفال پس از سال ۱۹۰۰ به طرز چشمگیری افزایش یافت. این بیماری اغلب ساکنان تمیزترین خانه ها را مورد حمله قرار می داد. این مردم را متعجب می کرد. چگونه ممکن است پاکیزگی باعث عفونت شود؟ معلوم شد که امکانات بهداشتی جدید در واقع با قرار دادن افراد در معرض این بیماری در سنین بالاتر، به گسترش آن کمک کرده است. تا قبل از اواخر دهه ۱۸۸۰، مردم به زمین نزدیکتر زندگی می کردند. لوله کشی نداشتند و هر سطح را با پاک کننده و ضد عفونی کننده تمیز نمی کردند. مردم برای کشت غذای خود با خاک کار می کردند. آنها نزدیک مرغ ها، خوک ها، گاو ها، و اسب ها زندگی می کردند. در این محیط های زراعی، نوزادان اغلب در معرض مقادیر کمی از ویروس فلج اطفال قرار می گرفتند، به علاوه ی چیزهای دیگر. سیستم ایمنی نوزادان قوی و رو به رشد است. نوزادان همچنین در ماههای اول زندگی تا حدودی توسط آنتی بادی های مادر محافظت می شوند در حالیکه در حال ساختن آنتی بادی های خود هستند. از آنجا که نوزادان در حال رشد هستند، سیستم ایمنی بدن آنها به راحتی آنتی بادی می سازد. بنابراین، نوزادانی که زود در معرض قرار می گرفتند، یک دفاع طبیعی ایجاد می کردند و اغلب در برابر فلج اطفال مصون می ماندند. در محیط های تمیز مدرن، نوزادان در معرض فلج اطفال قرار نمی گرفتند. زمانی که بزرگتر می شدند، بدن آنها به راحتی آنتی بادی نمی ساخت. کسانی که در نوزادی در معرض فلج اطفال قرار نمی گرفتند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به فلج اطفال و فلج شدن قرار داشتند. بدون قرار گرفتن زودهنگام در معرض ویروس، بدن آنها به طور طبیعی ایمنی ایجاد نمی کرد. همانطور که سالک گفته است، «با بهبود شرایط بهداشتی، ویروس در جوامع به روشی متفاوت از زمانی که شرایط بهداشتی ضعیف بود گسترش یافت.»

در دسامبر سال ۱۹۴۷، مدیر تحقیقات NFIP، هری ویور به دیدار سالک رفت. ویور آزمایشگاه خالی سالک را دید و لبخند زد. لبخند زد زیرا یک فرصت را دید. ویور می خواست برای مطالعه فلج اطفال بودجه ی چند آزمایشگاه را تامین کند. NFIP به دانشگاهی که آزمایشگاه را اداره می کرد سالانه چند صد هزار دلار برای این کار اعطا می کرد. Salk می توانست یک آزمایشگاه مناسب و با تجهیزات با کیفیت بسازد. اما یک شرط وجود داشت. ابتدا Salk مجبور به شناسایی انواع فلج اطفال بود. تا سال ۱۹۴۹، محققان سه نوع از ویروس فلج اطفال را شناسایی کرده بودند: نوع ۱، ۲، و ۳. اما هیچ کس سویه های مختلف را در هر نوع شناسایی نکرده بود. ممکن است صدها مورد باشند. برای دریافت کمک هزینه ی NFIP، سالک باید همه سویه ها را شناسایی کند. این پروژه می تواند سالها طول بکشد، و نیاز به صبر و حوصله زیادی دارد. دانشمندان دیگر ممکن است چنین کارهای طولانی و خسته کننده را کنار بگذارند، اما همان طور که از شخصیت سالک انتظار می رفت او تصمیم سریعی گرفت. او احساس کرد که در زمانی مناسب در جایی مناسب قرار گرفته است. سالک می دانست که هر فرصتی که برای ساختن واکسن فلج اطفال پیدا کند به نتایج تعیین انواع بستگی دارد. او با ویور دست تکان داد و این پیشنهاد را پذیرفت. سالک ساخت آزمایشگاهی رویایی را آغاز کرد. با پشتیبانی NFIP، دسترسی به فضای بیشتر آسان شد. اتاق های دو طرف آزمایشگاه زیرزمینی او برای استفاده ی او خالی شد. سالک تجهیزات جدیدی را خریداری کرد و کارمندانی برای پژوهش استخدام کرد. او تاسیسات بیمارستان خود را به یک آزمایشگاه ویروس شناسی مدرن تبدیل کرد.

سلسله مراتب علمی

در تحقیقات پزشکی، سالک در حال تبدیل شدن به یک ویروس شناس بسیار معتبر بود. با این حال، هنگامی که سالک پروژه ی شناسایی انواع را پذیرفت، برخی دانشمندان او را مثل یک محقق سطح پایین دیدند. هری ویور، مدیر تحقیقات NFIP، کمیته ای را برای نظارت بر این پروژه تشکیل داد. که شامل دانشمندان برتری مانند فرانسیس و آلبرت سابین می شد. از این محققان ارشد انتظار می رفت که نتایج را تایید کنند، نه اینکه خودشان کارهای کسل کننده را انجام دهند.

شناسایی انواع فلج اطفال

در سال ۱۹۴۹، آزمایشگاه سالک دو طبقه را به خود اختصاص داده بود و کار بر روی شناسایی انواع فلج اطفال در حال انجام بود. سالک و تیمش کشت های گلو و نمونه مدفوع قربانیان فلج اطفال در سراسر کشور را جمع می کردند. آنها این نمونه های انسانی را آزمایش و فهرست بندی می کردند. آنها همچنین به میمون ها سویه های فلج اطفال را تزریق می کردند. سپس آنها بافت حیوانات را آزمایش می کردند تا نوع فلج اطفال مشخص شود. یک قسمت از آزمایشگاه، تمام میمون ها قرار داشتند - نزدیک به ۱۸۰۰ قلاده. همانطور که او کار می کرد، Salk تصمیم گرفت روش های سریعتر و کارآمدتری برای شناسایی سویه های فلج اطفال پیدا کند. با این وجود، او و کارمندانش ۱۲ ساعت در شبانه روز، شش یا هفت روز در هفته، از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ کار کردند. در تابستان سال ۱۹۴۹، تعداد کل مبتلایان به فلج اطفال به ۴۲۰۳۳ نفر رسید. سالک گاهی اوقات از بخش های فلج اطفال که در طبقات فوقانی آزمایشگاهش در بیمارستان قرار داشتند بازدید می کرد. بسیاری از کودکان در بخش ها به دلیل فلج تحت درمان قرار داشتند. برخی از آنها برای تنفس به ریه های آهنی احتیاج داشتند. دیدن این کودکان به سالک یادآوری می کرد که چرا اینقدر سخت کار می کند.

هدف از شناسایی انواع، ایجاد واکسنی بود که بتواند برای هر سه نوع فلج اطفال مصونیت ایجاد کند. در سال ۱۹۵۰، اگرچه کار شناسایی هنوز کامل نبود، اما سالک متقاعد شد که می تواند واکسن فلج اطفال کشته شده را درست کند و می خواست امتحان کند. از آنجا که NFIP بودجه آزمایشگاه او را تامین می کرد، سالک مجبور شد از آنها درخواست اجازه کند. در بهار همان سال، سالک درخواست کار روی واکسن فلج اطفال را ارائه کرد. NFIP به او گفت که ابتدا پروژه شناسایی را انجام دهد. سالک پروژه شناسایی را در سال ۱۹۵۱ به پایان رساند. او و تیمش ۱۹۶ سویه کشف کردند. همه آنها در سه نوع قرار می گیرند. نوع اول منجر به ۸۲ درصد از کل موارد فلج اطفال فلج کننده، نوع ۲ مسوول تقریبا ۱۰ درصد و نوع ۳ مسوول ۸ درصد. در تابستان سال ۱۹۵۱، سالک با حضور در یک اقیانوس پیما به کپنهاگ، دانمارک، سفر کرد تا در یک کنفرانس بین المللی فلج اطفال شرکت کند. وی یافته های خود را در مورد انواع فلج اطفال در این کنفرانس ارائه داد. آلبرت سابین، دانشمند آمریکایی که در تلاش برای تهیه واکسن زنده فلج اطفال بود، نیز در این کنفرانس شرکت کرد. در نتیجه اطلاعات به اشتراک گذاشته شده در کنفرانس، NFIP سرانجام اجازه ساخت واکسن را داد، و همزمان بودجه ی Salk و Sabin را تامین کرد.

واکسن زنده در مقابل واکسن کشته شده

سالک ممکن نبود بتواند کارهای خود را بدون اکتشافات علمی قبلی انجام دهد. او با همه تئوری های فعلی موافق نبود. او ایده های خودش را داشت. یکی از ایده های او، به ویژه، باعث ایجاد درگیری در جامعه پژوهشی شد. بسیاری از محققان، از جمله سابین، از ساخت واکسن فلج اطفال زنده حمایت می کردند. آنتی بادی ها ابتدا در معده و سپس در خون ساخته می شوند. بنابراین، این دانشمندان استدلال می کردند که به افراد می توان سلولهای فعال ویروس فلج اطفال تزریق کرد، یا واکسن زنده می تواند به صورت خوراکی مصرف شود. به این ترتیب، واکسن دقیقا مطابق خود ویروس فلج اطفال وارد سیستم فرد می شود. امید به این بود که واکسن زنده به سیستم ایمنی بدن برای ساخت آنتی بادی ها، درست از جایی که واکسن وارد شده بود، شوک وارد کند. ولی اگر واکسن این واکنش را ایجاد نکند، یک مورد فلج اطفال تمام عیار رخ خواهد داد. این یک معادله پرخطر بود که سالک می خواست از آن پرهیز کند.

آزمایش واکسن ویروس زنده

در سال ۱۹۳۴ و ۱۹۳۵، محققان بهداشت عمومی در فیلادلفیا واکسن فلج اطفال ویروس زنده را آزمایش کردند. ده هزار فرد سالم تلقیح شدند. متاسفانه، خود واکسن باعث ده مورد فلج و پنج مرگ شد.

سالک معتقد بود که واکسن ویروس کشته شده ایمن تر خواهد بود. او ماده شیمیایی فرمالدئید را به مخلوط اضافه کرد تا سلولهای ویروس کشته شوند. ویروس کشته شده هنوز به اندازه کافی قدرت لازم برای تحریک سیستم ایمنی بدن را دارد، اما اگر ویروس موجود در واکسن به طور کامل کشته شود، نمی تواند باعث ابتلا به فلج اطفال شود. ولی تلقیح بیماران با واکسن ویروس کشته شده به سادگی این کار با واکسن ویروس زنده نبود. واکسن ویروس کشته شده باید در طی سه تزریق داده شود. بیشتر افراد از آمپول زدن خوششان نمی آید، به ویژه اگر بیشتر از یک بار لازم باشد. سابین و بسیاری دیگر از محققان فلج اطفال در آن زمان متقاعد شده بودند که واکسن فعال ضعیف یا تضعیف شده، باعث پاسخ آنتی بادی قوی تری می شود زیرا باعث تقلید فلج اطفال وحشی یا فلج اطفالی می شود که به طور طبیعی رخ می دهد، نه از طریق واکسن. بسیاری همچنین تصور می کردند که مصونیت ایجاد شده با ویروس فعال بیشتر از واکسن ویروس کشته شده دوام خواهد داشت. به همین دلایل، سالک اغلب به دلیل تئوری های خود در مورد ایجاد واکسن کشته شده مورد انتقاد قرار می گرفت. اگرچه سالک و سابین در کمیته ها با هم کار می کردند و در کنفرانس ها ملاقات می کردند، سابین یکی از بزرگترین مخالفان سالک شد. هر دو دانشمند با یکدیگر محترمانه رفتار می کردند هرچند که دیدگاه های کاملا متفاوتی داشتند. سالک بعدا گفت که او «نه تنها در مورد جنبه انسانی طبیعت بلکه در مورد جنبه انسانی علم» از اختلاف آن دو آموخته است. به عنوان یک دانشمند پزشکی، سالک از بررسی رویکردهای منحصر به فرد و خلاقانه در مورد بیماریهای انسانی لذت می برد. او مایل به آزمایش بود، حتی اگر این به معنای مخالفت با تفکر جریان اصلی باشد. همچنین سالک مخالف اختلاف نظر نبود. به دلیل موفقیت وی با واکسن ویروس آنفلوانزای کشته شده، وی به ایده خود برای واکسن ویروس فلج اطفال اعتماد داشت. با این حال، او بدون شنیدن نظرات مخالف جامعه علمی، به کار در خلوت خود روی آن نیاز داشت. سالک می دانست که هیچ راهی وجود ندارد که همه با او موافقت کنند، بنابراین به دنبال ارائه یافته های اثبات شده به عنوان پشتوانه نظریه اش بود.

فصل ششم
آزمایش واکسن


سالک در کار با ویروس فلج اطفال با همان چالشی مواجه شد که در کار با استرپ و آنفولانزا با آن روبرو شده بود. او نیاز به جمع آوری مقادیر زیادی از ویروس داشت. در گذشته، سالک میمون ها را در معرض ویروس فلج اطفال قرار می داد تا میزان ویروس مورد نیاز را ایجاد کند. وقتی میمون ها به این بیماری مبتلا می شدند، سالک سلول های ویروس را برداشت می کرد. در سال ۱۹۴۹، هنگامی که سه محقق دانشگاه هاروارد روشی را برای رشد ویروس در بافت غیر عصبی کشف کردند، روش وی تغییر کرد. این موفقیت به محققان روشی ایمن و کارآمد برای رشد ویروس داد. Salk دیگر نیازی به تزریق میمون های آزمایشگاهی با ویروس فلج اطفال نداشت بلکه در عوض می توانست آنها را در سلول های کلیه ی میمون ها در یک محیط کشت پرورش دهد.

هنگامی که وی منبعی از سلولهای ویروسی داشت، سالک آنها را با فرمالدئید غیرفعال کرد و شکل اولیه واکسن خود را ایجاد کرد. برای آزمایش آن، سالک هنوز از میمون ها استفاده می کرد. او حیوانات را با واکسن تلقیح کرد. طی سه هفته، او خون میمون ها را بررسی کرد. سالک آنتی بادی ضعیف فلج اطفال را در خون حیوانات یافت. برای اینکه حیوانات در برابر این بیماری مصون باشند، آنتی بادی ها باید قوی تر می شدند. برای دستیابی به این هدف، سالک سعی کرد واکسن فلج اطفال را با روغن معدنی مخلوط کند. روغن به طولانی تر ماندن واکسن در بدن کمک می کند، بنابراین زمان بیشتری را برای تولید آنتی بادی های قوی تر فراهم می کند. این کار جواب داد - میمون ها آنتی بادی های قوی تری ایجاد کردند. قدم بعدی در آزمایش سالک اثبات این بود که بدن میمون ها می تواند فلج اطفال را از بین ببرد. هنگامی که سالک میمون ها را در معرض فلج اطفال قرار داد، هیچ یک از میمون ها بیمار نشدند. واکسن با موفقیت از فلج اطفال در حیوانات جلوگیری کرد. وقت آن بود که ببینیم آیا در انسان ها هم کار می کند یا خیر.

رشد فلج اطفال

در سال ۱۹۴۹، محققان هاروارد جان آر اندرز، توماس اچ ولر، و فردریک سی رابینز، راه کشت ویروس فلج اطفال در خارج از بافت زنده و در بافت های غیر عصبی مانند بافت کلیه را کشف کردند. کشف آنها نقطه عطفی در ویروس شناسی بود. نه تنها روش آنها برای رشد ویروس ها آسان تر و کم هزینه تر بود، بلکه جان بسیاری از حیوانات را نیز نجات داد. تحقیقات آنها برای ساختن هر دو واکسن Salk و Sabin ضروری بود. بدون امکان رشد مقادیر زیادی ویروس به روشی ایمن، هیچ راهی برای ایجاد تعداد زیادی از دوزهای واکسیناسیون مورد نیاز برای ایمن سازی کودکان وجود نداشت. در سال ۱۹۵۴، سه محقق هاروارد برنده جایزه نوبل فیزیولوژی یا پزشکی شدند. آنها در سخنرانی خود برای جایزه نوبل، از محققان قبل از خود که کارشان به آنها کمک کرده بود یاد کردند: «نتایج تحقیقات ما تنها محصول فکر و تلاش سه گانه ما نیست. تقریبا همیشه در علم، بسیاری دیگر که با ما همکاری کرده اند، با ذهن و کار خود در کار ما نقش داشته اند. و بنابراین ما فکر می کنیم که آنها اکنون با ما هستند و در این اتفاقات بزرگ سهیم هستند.»

اولین آزمایشات انسانی

در سال ۱۹۵۲، سالک کودکان سالم را در مدرسه Polk تلقیح کرد و کودکان را به واکسن فلج اطفال خودش در D. T. Watson Home آلوده کرد. نتایج، عالی بود. بدن کودکان آنتی بادی های قوی در خون خود رشد دادند. اما سالک آزمایش را در آنجا متوقف کرد و کودکان را در معرض ویروس زنده فلج اطفال قرار نداد. گرچه او اطمینان داشت که کودکان مصون هستند، سالک نمی خواست خطر ابتلا در کودکانی که قبلا بیمار نبوده اند، ایجاد کند. در عوض، او همچنان به اصلاح واکسن خود ادامه داد. هر قدم به جلو منجر به سوالات جدید شد. سالک باید دوز واکسن را تعیین می کرد، و همچنین فاصله ی زمانی بین سه تزریق را. همه ی جزئیات برای تولید واکسنی به اندازه کافی قوی که بدن انسان را به سمت ایجاد آنتی بادی سوق دهد - نه بیشتر، نه کمتر - به کار گرفته شد. سالک با اطمینان به واکسن خود، خودش و همه را در آزمایشگاهش واکسینه کرد. در مرحله بعد، او همسرش، دونا و سه پسرشان، پیتر، دارل و جاناتان را نیز واکسینه کرد.

اعلام عمومی

به طور معمول، یک محقق ممکن است بین ۱۰ تا ۲۰ سال را صرف کار روی یک واکسن کند. سالک تنها چهار سال روی فلج اطفال کار کرده بود، اما به نظر نزدیک به یک موفقیت بزرگ می رسید. مردم بی صبرانه منتظر بودند. اگرچه نتایج اولیه امیدوار کننده به نظر می رسید، Salk نمی توانست عجله کند. او به عنوان یک محقق، آماده بود تا جامعه علمی را از وضعیت کار خود آگاه کند، که روالی استاندارد بود. وی مقاله ای را برای مجله انجمن پزشکی آمریکا نوشت. عنوان آن به تنهایی طولانی بود: «مطالعات روی موارد انسانی در مورد ایمن سازی فعال علیه فلج اطفال: گزارش مقدماتی آزمایش های در حال انجام.» در مقاله، Salk جزئیات تحقیقات خود را نشان می دهد، یافته های خود را ترسیم می کند و یک نکته واضح را بیان می کند: واکسن آماده استفاده گسترده نبود. دو هفته قبل از انتشار مقاله Salk، نیویورک پست این خبر را منتشر کرده بود. آنها داستانی را با یک تیتر جسورانه چاپ کردند، «واکسن جدید فلج اطفال! امیدهای بزرگی دیده می شود!» سالک از اینکه در معرض دید عموم قرار گرفته است مضطرب شد. این خبر باعث شد تا او برای اعتبار حریص به نظر برسد. از این بدتر، داستان هیجان انگیز ادعایی را مطرح کرد که سالک نمی توانست تضمین کند. سالک تمایل خود را برای حفظ حریم خصوصی کنار گذاشت. مردم آمریکا باید حقیقت را راجع به واکسن فلج اطفال می دانستند و آنها باید مستقیما از او می شنیدند. در ۲۶ مارس ۱۹۵۳، سالک در یک اتاقک در استودیوی CBS در شهر نیویورک نشست. او در یک پخش رادیویی به نام «دانشمند خودش صحبت می کند» به مدت ۱۵ دقیقه در میکروفون صحبت کرد. در مصاحبه، سالک به شنوندگان گفت که وی واکسن فلج اطفال را آزمایش می کند، اما مطالعات وی هنوز ناقص است. «اگرچه پیشرفت سریعتر از آن چیزی بود که انتظار داشتیم،» او گفت، «هیچ واکسنی برای استفاده گسترده برای فصل بعدی فلج اطفال وجود نخواهد داشت.»

کار کردن با سرعت ولی بدون خطر

ایمنی، نگرانی اصلی سالک بود و به همین دلیل بود که او به زمان کافی برای انجام آزمایشات فلج اطفال خود نیاز داشت. سالک در مقاله خود برای مجله انجمن پزشکی آمریکا نوشت: «به دلیل اهمیت بسیار زیاد موارد ایمنی در مطالعاتی از این نوع، باید به خاطر داشت که زمان قابل توجهی برای تهیه و مطالعه روی هر دسته ی جدید از واکسنهای آزمایشی لازم است قبل از اینکه تلقیح انسان قابل انجام باشد.» با همان دقت که سالک کار می کرد، همچنین او در آزمایشگاه کارآمد هم بود. «تاخیر نکردم. من هیچ وقتی را تلف نکردم، فقط این روش ها و تکنیک ها را انتخاب کردم، و شروع به پیشبرد آنها حتی بیشتر از کسانی کردم که کار را آغاز کرده بودند. با قرار دادن اجزا و قطعات در کنار هم، خیلی سریع به مطالعه در حیوانات و سپس روی انسان ها رفتم.» سالک سالها بعد در مصاحبه ای به یاد آورد.

مردم آمریکا دلسرد شدند. آنها احساس کردند که کار خیلی آهسته پیش می رود. در همین زمان، کودکان در سراسر کشور به فلج اطفال مبتلا می شدند.

پیشگامان فلج اطفال: آزمایش میدانی آغاز می شود

سالک هنگامی که فرزندان خود را آزمایش کرد، آزمایش واکسن خود را گسترش داده بود. وی کودکان دیگر را در منطقه پیتسبورگ واکسینه کرد. این تعداد به ۶۰۰ نفر افزایش یافت. در مرحله بعد، وی با موفقیت بیش از ۴۰۰۰ دانش آموز مدرسه پیتسبورگ را تلقیح کرد. در نوامبر ۱۹۵۳، NFIP از فرانسیس خواست تا نظارت بر آزمایش میدانی واکسن Salk را انجام دهد. برنامه ریزی آزمایش میدانی ملی پنج ماه طول کشید، و در ۲۵ آوریل ۱۹۵۴ تصویب شد. این بزرگترین آزمایش یک واکسن آزمایشی بود که تاکنون انجام شده بود. این تا حدودی به این دلیل بود که فلج اطفال یک بیماری نسبتا نادر بود. تعداد زیادی از بیماران آزمایشی برای بدست آوردن نتایج آماری معنی دار مورد نیاز بود. اما سالک با مشکل روبرو شد. آزمایشگاه وی تنها قادر به تولید مقدار کمی واکسن بود که برای تولید انبوه آن کافی نبود. برای ایجاد مقادیر کافی، NFIP چندین شرکت دارویی را استخدام کرد تا واکسن سالک را در مقیاس وسیع تهیه کنند. سالک ایمنی واکسن خود را همانطور که ایجاد می شد ردیابی می کرد، اما در آزمایشات میدانی به او نقش عملی داده نشد. هر دو، Salk و NFIP برای جلوگیری از هرگونه شائبه ای که نتایج را خدشه دار کند، از آزمایش خارج شدند. NFIP با تامین بودجه توسعه واکسن، نقش خود را انجام داده بود. با اختراع واکسن، سالک هم وظیفه خود را انجام داده بود. با گسترش این پروژه، تعداد بیشتری از افراد درگیر شدند و سالک کنترل کمی بر این روند داشت. NFIP بودجه ی آزمایش را تامین کرد و از میلیون ها کمک کوچک هزینه ها را تامین کرد. بسیاری از شهروندان عادی از طریق این کمکهای مالی به پرداخت هزینه مطالعه کمک کردند. آنها همچنین وقت خود را داوطلبانه در اختیار گذاشتند. تقریبا ۳۰۰۰۰۰ نفر از معلمان مدارس، والدین، پرستاران و پزشکان برای کمک به هر نحو ممکن داوطلب شدند. بسیاری ایمنی سازی را در محله های خود سازمان دهی کردند.

کودکانی که قرار بود در این کار شرکت کنند، برای آزمایش آماده شده بودند. بسیاری از والدین برای محافظت از فرزندانشان در برابر فلج اطفال مستاصل شده بودند، و مایل بودند هر راهی را امتحان کنند. در ۴۴ ایالت، نزدیک به ۱.۸ میلیون دانش آموز در این کارآزمایی شرکت کردند. آنها را پیشگامان فلج اطفال می نامیدند. از این تعداد، ۴۰۰۰۰۰ نفر با واکسن تلقیح شدند و به بقیه یا دارونما داده شد یا به عنوان یک گروه کنترل عمل کردند. آزمایش میدانی با هدف تعیین اینکه آیا افراد تلقیح شده در فصل فلج اطفال سال ۱۹۵۴ در مقایسه با کسانی که دارونما دریافت کرده اند یا کسانی که صرفا مراقبت بیشتری کرده اند کمتر به فلج اطفال مبتلا می شوند، انجام شد. هیچ کودک شرکت کرده در این کارآزمایی با ویروس فلج اطفال فعال تزریق نشد. با پایان یافتن آن، آزمایش واکسن فلج اطفال Salk بزرگترین آزمایش میدانی بود که تاکنون انجام شده بود. و هنوز یک نقطه عطف در تاریخ پزشکی در ایالات متحده است. هیچ مطالعه پزشکی قبل یا از آن زمان با آزمایش میدانی واکسن Salk برابر نبوده است. خانواده ها و پزشکان با اضطراب منتظر نتایج بودند. در راه کار یک روز صبح، سالک از کنار یک فروشگاه هدیه گذشت. در قفسه مجله، در کمال تعجب، چهره خود را روی جلد مجله تایم، مورخ ۲۹ مارس ۱۹۵۴ دید. سالک، شکارچی فلج اطفال، روی جلد آمده بود. «آیا امسال رخ خواهد داد؟»

پوشش رسانه ای واکسن فلج اطفال

رسانه ها مشتاق بودند که از پیشرفت سالک گزارش دهند و غالبا عناوین جالب توجهی را برای کار خود انتخاب می کردند. در ۱۲ مارس ۱۹۵۴، مقاله ای در صفحه اول نیویورک تایمز ادعا کرد که «در طی سه تا پنج سال آینده فلج اطفال، فلج کننده جوان و پیر به طور یکسان، به دیفتری، آبله، حصبه و سایر بیماریهای عفونی که قبلا وحشت آور بودند، می پیوندد، مثل طاعون هایی که سرانجام توسط انسان کنترل و مغلوب شده اند.» فقط چند هفته بعد، در ۲۹ مارس، یک شماره از مجله تایم با پرتره ای از سالک روی جلد آن منتشر شد.

فصل هفتم
خبر فوری


یک سال طول کشید تا نتایج آزمایش میدانی گسترده ی واکسن Salk بررسی شود. در دانشگاه میشیگان در آن آربور، فرانسیس گزارشی ۱۱۳ صفحه ای تهیه کرد. کمتر از نیمی از یک درصد (۰.۴ درصد) از کودکان تلقیح شده واکنش های جزئی را تجربه کردند. از بین ۱۸۲۹۹۱۶ کودک، ۱۰۱۳ مورد ابتلا به فلج اطفال وحشی گزارش شد. از این ۱۰۱۳ مورد، بیشتر کودکان در گروه های کنترل بودند - یا دارونما دریافت کرده بودند یا صرفا مشاهده می شدند - اما نه همه ی آنها. به همین دلیل، واکسن ۱۰۰ درصد موثر تلقی نشد. فرانسیس همچنین از بودجه گزارش داد. NFIP تقریبا ۷.۵ میلیون دلار برای آزمایشات میدانی و ارزیابی هزینه کرده بود. فرانسیس قصد داشت این یافته ها را در جلسه NFIP که در ۱۲ آوریل ۱۹۵۵ برگزار می شد، اعلام کند. فرانسیس دعوت نامه هایی را برای بیش از ۵۰۰ دانشمند، پزشک و محقق برجسته پزشکی ارسال کرد.

آن روز صبح، شرکت کنندگان در سالن سخنرانی راکام در دانشگاه میشیگان جمع شدند. گزارشگران از سراسر کشور برای ثبت این رویداد آمده بودند. یکی از شرکت های دارویی که به تولید واکسن کمک کرده بود، از پخش مدار بسته ی این جلسه حمایت مالی کرد و تیم های تلویزیونی در پشت سالن سخنرانی و خارج از اتاق مستقر شدند. پنجاه و چهار هزار پزشک و محقق پزشکی برای تماشای این نشست در تلویزیون آماده شدند.

اعلام

ساعت ۱۰ صبح، فرانسیس در جایگاه قرار گرفت. معلم، مربی، رئیس و مشاور سالک یک ساعت و نیم صحبت کرد و تمام جزئیات آزمایش میدانی فلج اطفال را توضیح داد. وی پیش بینی کرد که واکسن از ۶۰ تا ۹۰ درصد در جلوگیری از فلج اطفال موثر باشد. یک جمله از سخنان وی به ویژه برجسته شد: «واکسن کار می کند. بی خطر، موثر و قدرتمند است.»

حضار با سکوتی از سر احترام پاسخ دادند. همسر سالک که در بین تماشاگران نشسته بود، دست پسران خود را نگه داشته بود و اجازه داد اشک از گونه هایش پایین بیاید. تعدادی از دانشمندان آزمایشگاه Salk نیز گریه کردند. خود سالک با آرامش در صندلی خود نشسته بود. او مزایا و خطرات را می دانست و از قبل می دانست که واکسنش کار می کند. در داخل و خارج از سالن سخنرانی، خبرنگاران تلفن کردند و داستانشان را گفتند. آنها شروع به انتشار این خبر کردند که واکسن فلج اطفال کار می کند. ظهر، رئیس NFIP سالک را معرفی کرد. جمعیت در حال تشویق روی پاهای خود ایستادند. در تریبون، سالک منتظر ماند تا تشویق ها تمام شود و حضار بنشینند. او ۱۵ دقیقه صحبت کرد. سالک در سخنان خود از فرانسیس، NFIP، شرکت های داروسازی و همه کودکان آزمایش میدانی تشکر کرد. اما او از کارمندان خود تشکر نکرد، حتی یکبار نام آنها را ذکر نکرد. آنها در بین تماشاگران متحیر و آزرده نشسته بودند.

پشتیبانی همکاران - و کم محلی به آنها

یازده نفر از کارمندان ارشد سالک در ۱۲ آوریل ۱۹۵۵ در جمع مخاطبان رویداد NFIP نشسته بودند. برخی از ابتدا با سالک کار کرده بودند. برخی از کسانی که سالک فراموش کرد در سخنان خود از آنها تشکر و یاد کند عبارتند از: بایرون بنت، سرگرد ارتش و تکنسین آزمایشگاه، که قبلا با سالک در زمینه ی آنفولانزا کار کرده بود؛ ژولیوس یونگنر، جانباز جنگ جهانی دوم با دکترای میکروبیولوژی؛ و السی وارد، جانورشناس متخصص در زمینه رشد ویروس ها. لورن فریدمن مدیر اداری سالک بود و در این رویداد حضور داشت. در حالیکه سالک در طی سخنرانی خود از چندین گروه از مردم تشکر کرد - از جمله میلیون ها کودک که در آزمایش شرکت کرده بودند، اما برای او غریبه بودند - کارمندانش که بسیاری از آنها هشت سال در کنار هم با سالک کار کرده بودند، بیشتر و بیشتر ناراحت شدند. هنگامی که سالک پس از ترک سالن راکام توسط رسانه ها بمباران می شد، کارمندانش بدون جلب توجه از آنجا خارج شدند. یکی از آنها آن قدر به خاطر بی اهمیت شمرده شدن ناراحت بود که آشکارا در مسیر خانه در مترو گریه می کرد. اینکه آیا سالک عذرخواهی کرده است برای اشتباه خود، مشخص نیست.

سالک صحنه را ترک کرد. مردم فشار آوردند تا با او صحبت کنند. یک ساعت طول کشید تا از اتاق خارج شود. او دونا و سه پسرش را پیدا کرد و خانواده تلاش کردند ساختمان را ترک کنند. در راه، آنها روزنامه نگار CBS ادوارد آر مورو را دیدند. او به سالک گفت، «مرد جوان، یک فاجعه بزرگ برای شما رخ داده است. شما ناشناس بودن خود را از دست دادید.»

شهرت فوری

خبر در سراسر کشور پخش شد. داستان در روزنامه های عصر و صبح روز بعد چاپ شد. عکس سالک در صفحات اول با عناوین پیروزمندانه ظاهر شد. «واکسن فلج اطفال سالک موفقیت آمیز است،» در نیویورک تایمز آمده بود. پیتزبورگ پرس ادعا کرد، «فلج اطفال فتح شده است». همه ی مقالات یک پیام را منتقل می کردند: واکسن Salk کار می کند. ایمن، قوی و آماده استفاده است. واکسیناسیون گسترده بلافاصله آغاز می شود.

آن شب، پس از اعلام، سالک در یک برنامه تلویزیونی CBS با نام «اکنون آن را ببینید» ظاهر شد. در این برنامه، سالک بار دیگر با روزنامه نگار مورو صحبت کرد. در یک قسمت، مورو پرسید: «چه کسی حق ثبت اختراع این واکسن را دارد؟» سالک پاسخ داد: «خوب، مردم، به نظر من. هیچ حق اختراعی وجود ندارد. آیا می توانید خورشید را ثبت اختراع کنید؟» این جمله ای انسان دوستانه و فداکارانه بود. رئیس جمهور دوایت دی آیزنهاور دستوری اجرایی به همان اندازه انسانی صادر کرد: واکسن سالک در ایالات متحده رایگان خواهد بود، و ۷۵ کشور در سراسر جهان نیز می توانند آن را تولید انبوه کنند. سالک و خانواده اش چهار روز در آن آربور ماندند. آنها در مقابل عکاسان قرار گرفتند، و سالک مصاحبه های بدون توقف برای خبرنگاران انجام داد. خانواده ی سالک مشتاق بازگشت به زندگی آرام خانه خود بودند. با این حال، هنگامی که پرواز آنها در پیتسبورگ به زمین نشست، صدها نفر از شهروندان از آنها استقبال کردند.

خانواده ی سالک برای رفتن به خانه به اسکورت پلیس احتیاج داشتند. وقتی به خانه رسیدند، کوهی از کارت، نامه و تلگرام را که در جلوی درب قرار گرفته بود، و همچنین هدایایی مثل گل، غذا و پول پیدا کردند. حتی یک ایستگاه رادیویی تگزاس برای آنها یک خودروی جدید خریداری کرده بود. پیشنهادات کتاب و فیلم به Salk داده شد و از او خواسته شد تا در ساخت یک خط تولید محصولات پوشاک همکاری کند. شهرت حاصل از واکسن در ۲۲ آوریل ۱۹۵۵ به اوج خود رسید، هنگامی که سالک و همسرش در باغ گل رز کاخ سفید ایستادند زیرا رئیس جمهور آیزنهاور خودش از سالک به خاطر خدماتش به کشور تشکر کرد. موفقیت واکسن سالک به یک لحظه مهم در تاریخ تبدیل شد. مردم برای جشن گرفتن پایان سلطنت ۵۰ ساله فلج اطفال متحد شدند. سالک برای کار در آزمایشگاه خود به خانه بازگشت. اما زندگی او هرگز به شکلی که قبلا بود باز نگشت. خبرنگار مورو درست می گفت. سالک مشهور شده بود.

فصل هشتم
جهش ها و پس رفت ها


پس از پایان کارآزمایی، واکسیناسیون گسترده در ایالات متحده آغاز شد. در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۵۵، ۱۵ روز پس از اعلام، یک کودک واکسینه شده فلج اطفال گرفت. به زودی، کودکان دیگری بعد از واکسیناسیون فلج اطفال گرفتند. در همه موارد، فلج در بازوی تزریق شده شروع شد. مشخص شد که واکسن به طور قطع باعث بیماری شده است. این بدترین کابوس سالک بود، همان چیزی که او برای جلوگیری از آن کار کرده بود. مقامات بهداشتی به سرعت واکنش نشان دادند و موارد فلج اطفال را پیگیری کردند. کودکان مبتلا واکسن ساخته شده توسط آزمایشگاه کاتر در برکلی، کالیفرنیا، را دریافت کرده بودند. کاتر، در عجله برای تولید دارو، تمام دسته ها را آزمایش نکرده بود. برخی از واکسن های آزمایشگاه حاوی ویروس زنده فلج اطفال بودند.

سالک سوگوار بیماران و خانواده های آنها شد. عموم مردم بار دیگر دلیلی برای ترس از فلج اطفال داشتند. در صورت عدم واکسینه شدن، کودکان ممکن است فلج اطفال بگیرند. اما در صورت واکسیناسیون هم ممکن است فلج اطفال بگیرند. Surgeon General ایالات متحده، لئونارد شیل، دانشمندان پزشکی را به جلسه ای اضطراری فراخواند. او با Salk مشورت نکرد، چراکه ممکن است اشکال از روش او بوده باشد. مشخص شد که فقط واکسن کاتر باعث ایجاد مشکلاتی می شود. با این وجود برخی از دانشمندان رای دادند که کل برنامه واکسیناسیون فلج اطفال متوقف شود. برخی Salk را مقصر این فاجعه دانستند. در تاریخ ۲۷ آوریل، Surgeon General به آزمایشگاه کاتر دستور داد واکسن خود را جمع آوری کند. برای ریسک نکردن، شیل همچنین به طور موقت تمام واکسیناسیون های فلج اطفال را متوقف کرد و دستور داد که هر آزمایشگاهی که واکسن سالک را تولید می کند از نظر ایمنی بررسی شود. در ۸ ماه مه، شیل در تلویزیون ظاهر شد و توضیح داد که خدمات بهداشت عمومی باید کلیه شرکت های دارویی که واکسن فلج اطفال را تولید می کنند بررسی کند. شیل در پایان صحبت های خود گفت: «ما مطمئن هستیم که این واکسن - که دستاورد درخشان یک دانشمند توانا، دکتر جوناس سالک است، که کار او با حمایت سخاوتمندانه ی بنیاد ملی فلج نوزادان انجام شده است - هم ایمن و هم موثر است. من معتقدم که ... طی چند روز، همه ما با اعتماد به نفس تازه قادر خواهیم بود در مبارزه با فلج اطفال پیش برویم.» در تاریخ ۲۷ ماه مه، شیل اعلام کرد واکسیناسیون فلج اطفال می تواند دوباره آغاز شود. سالک خیالش راحت شد. او گفت: «حاشیه ایمنی اکنون با چنان وضوحی درک شده است که فقط شدیدترین خطای انسانی می تواند آن را مختل کند.»

کاتر به همه ی دستورالعمل های سالک عمل نمی کند

هنگامی که سالک واکسن خود را به عموم عرضه کرد، دستورالعمل روشنی در مورد نحوه تولید آن ارائه داد. دستورالعمل های او شبیه به دستور العمل های غذا پختن بود که در آن باید دقیقا هر مرحله دنبال شود. این مراحل شامل اضافه کردن مقدار صحیحی از مواد شیمیایی به ویروس، قرار دادن مخلوط برای مدت زمان دقیقی در دمای مشخصی، و انجام بررسی های ایمنی در هر مرحله می شد. سالک گزارش های آزمایشگاه کاتر را مطالعه کرد و مشکل را در روند آنها مشاهده کرد. شرکت، در یکی از مراحل، تست های ایمنی را حذف کرده بود: در فرآیند غیرفعال کردن ویروس.

پرونده کاتر

این مشکل به «حادثه کاتر» معروف شد، و پرونده ای علیه آزمایشگاه کاتر به دادگاه ارائه شد. یک هیات منصفه تعیین کرد که فلج اطفال کودکان در واقع ناشی از واکسن بوده است. اما آیا آزمایشگاه مقصر بود؟ برخی از افراد انگشت خود را به سمت سالک نشان رفتند و از وی خواسته شد تا به سوال در مورد سهل انگاری آزمایشگاه کاتر پاسخ دهد. در پاسخ، سالک گزارشی ۱۴۲ صفحه ای از یافته های خود نوشت. وی اعلام کرد که واکسن وی در صورت تهیه صحیح ایمن بوده و تمام سلولهای فلج اطفال کشته می شوند. سالک در آزمایشگاه خود تعداد بیشماری واکسن ایمن تولید کرده بود. وی اظهار داشت، برای تولید انبوه واکسن، آزمایشگاه ها باید مراحل صحیح را دنبال کنند. سالک آشکارا از آزمایشگاه کاتر انتقاد نکرد، اما پیام وی واضح بود: آزمایشگاه کاتر درست عمل نکرده است. در شمارش نهایی، حداقل ۲۲۰۰۰۰ نفر به ویروس زنده فلج اطفال از واکسن آزمایشگاه کاتر آلوده شدند. از این تعداد، ۷۰۰۰۰ ضعف عضلانی پیدا کردند، ۱۶۴ نفر به شدت فلج شدند و ۱۰ نفر درگذشتند. برخی از افرادی که دچار فلج شده بودند، واکسن را دریافت کرده بودند، و برخی دیگر اعضای خانواده یا دوستانی بودند که توسط فردی که واکسن را دریافت کرده بود آلوده شده بودند.

با ادامه این پرونده، سالک خود را در یک باتلاق سیاسی یافت. یکی از وکلای کاتر یک متخصص از دانشگاه کالیفرنیا آورد. وندل م. استنلی، ویروس شناس و برنده جایزه نوبل، علیه سالک شهادت داد. استنلی، سالک را به استفاده از روشهای ناایمن برای تولید انبوه متهم کرد. نظر او این بود که آزمایشگاه کاتر از مقررات دولت پیروی کرده است و هیچ قانونی را نقض نکرده است. پس از دو روز، هیات منصفه ده به دو رای داد و آزمایشگاه کاتر را تبرئه کرد، و این شرکت را به دلیل سهل انگاری مقصر ندانست. البته آزمایشگاه کاتر مجبور به پرداخت هزینه خسارت به خانواده های آسیب دیده از فلج اطفال ناشی از واکسن شد، و از ساختن واکسن فلج اطفال منع شد. سالک فهمید که او نمی تواند به تنهایی فلج اطفال را از بین ببرد. او واکسن را ساخت، اما نتوانست تولید انبوه آن را کنترل کند. وی در یک مصاحبه گفت: «همه ی مشکلات انسان را، یا همه ی مشکلات انسانی را، اگر ترجیح می دهید، در آزمایشگاه به تنهایی نمی توان حل کرد.»

موفقیت و انتقاد

با وجود موفقیت های سالک، در حالیکه جامعه تا حد زیادی او را به عنوان یک قهرمان مورد ستایش قرار می داد، اختلاف نظر در مورد کار او وجود داشت. سالک در سالهای ۱۹۵۵، ۱۹۵۶، ۱۹۵۸، و ۱۹۵۹ نامزد دریافت جایزه نوبل شد اما هرگز این جایزه را به دست نیاورد. وی همچنین از پذیرش در آکادمی ملی علوم محروم شد. ولی سابین در اوایل کار خود، در سال ۱۹۵۱ به عضویت آکادمی انتخاب شد. برخی از دانشمندان پزشکی با انتقاد از سالک گفتند که او چیز جدیدی کشف نکرده است و از کار دیگران استفاده کرده است. سابین زمانی کار سالک را «شیمی آشپزخانه» نامید. سالک همچنین متهم شد که به جلب توجه کردن علاقه دارد.

یک جابجایی

از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۸، موارد فلج اطفال در ایالات متحده به طرز چشمگیری کاهش یافت. در سال ۱۹۵۹، فلج اطفال دوباره افزایش یافت. تعداد موارد به ۸۴۲۵ مورد افزایش یافت. دلیل آن دوباره در خطای انسانی ردیابی شد. واکسن باید در سه دوز تزریق می شد، هر دو تا سه هفته یک بار تزریق باید انجام می شد. برخی از خانواده ها اطمینان پیدا نکردند که فرزندانشان هر سه دوز را بگیرند، شاید فکر می کردند که غیر ضروری است. با این حال، پس از شیوع فلج اطفال، مردم متقاعد شدند که این برنامه را دنبال کنند. در سال ۱۹۶۱ تعداد کودکان آمریکایی که به فلج اطفال مبتلا شدند به ۱۳۱۲ نفر رسید. واکسن پس از شش سال استفاده، موارد فلج اطفال را ۹۸ درصد از آنچه در ۹ سال قبل از آن بود، کاهش داده بود. هنگامی که واکسن سالک موفقیت پیدا کرد و توزیع آن گسترده شد، سابین که بودجه لازم برای تحقیق و توسعه واکسن فلج اطفال زنده را دریافت کرده بود، شروع به تبلیغ کار خود کرد. همه، از جمله سالک، وقتی دولت ایالات متحده از واکسن سابین استفاده کرد، شگفت زده شدند. واکسن های سابین در سال های ۱۹۶۱ و ۱۹۶۲ مجوز استفاده گرفتند و دولت ایالات متحده استفاده از واکسن زنده سابین را به جای واکسن کشته شده سالک آغاز کرد. واکسن سابین ارزان تر و توزیع آن آسان تر بود. پزشکان می توانستند دوز مورد نیاز را روی یک حبه قند ریخته و آن را در دهان کودک بگذارند. در سال ۱۹۶۳، تقریبا برای تمام واکسیناسیون های فلج اطفال در ایالات متحده از واکسن سابین استفاده می شد. پس از استفاده از این واکسن، موارد فلج اطفال در ایالات متحده به پایین ترین میزان کاهش یافت. در سال ۱۹۶۹، فقط ۲۰ مورد در ایالات متحده گزارش شده است.

موفقیت واکسن زنده در خارج از آمریکا

تمام مدت زمانی که سالک واکسن کشته شده خود را درست می کرد، سابین روی واکسن زنده کار می کرد. سابین در آزمایشگاه خود در دانشگاه سینسیناتی کار خود را روی یک نوع از ویروس زنده فلج اطفال آغاز کرد و سلول ها را به اندازه ای که فلج اطفال ایجاد نکنند اما باعث تولید آنتی بادی بشوند ضعیف کرد. سابین معتقد بود که واکسن وی مزایای بسیاری نسبت به واکسن سالک دارد. سابین با قرار دادن دو قطره واکسن روی کمی قند، واکسن خوراکی تهیه کرد که می تواند از طریق دهان به عنوان یک دوز واحد مصرف شود. این روش تلقیح، واکسیناسیون با واکسن سابین را بسیار ساده تر از واکسن سالک کرد. با روش تلقیح سابین، نیازی به تهیه سوزن، تجهیزات استریل و کادر پزشکی آموزش دیده نبود. این فرآیند ایمن سازی ساده در کشورهایی که می خواستند از واکسن استفاده کنند اما دارای سیستم مراقبت های بهداشتی قوی نبودند، مفید بود. برخی کشورها در تولید واکسن Salk مشکل داشتند. اتحاد جماهیر شوروی یک نمونه بود و از سابین دعوت کرد تا واکسن زنده خود را در آنجا آزمایش کند. دولت اتحاد جماهیر شوروی معتقد بود که تولید و استفاده از واکسن سابین آسان تر خواهد بود. بین سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹، سابین یک کارآزمایی بالینی بزرگ در روسیه انجام داد. وی ۱۳ میلیون کودک را با واکسن زنده تلقیح کرد و موارد فلج اطفال را در روسیه کاهش داد.

اگرچه سالک و سابین در علم با یکدیگر اختلاف نظر داشتند، اما از نظر اخلاقی همانند بودند. درست همانطور که سالک واکسن خود را ثبت نکرد، سابین نیز چنین نکرد. هیچکدام مایل به سود بردن از واکسن ها نبودند بلکه در عوض می خواستند واکسن های ایمن را برای همه در دسترس قرار دهند. اگرچه موارد فلج اطفال با واکسن سابین به میزان قابل توجهی کاهش یافت، اما بحث در مورد بهتر بودن واکسن زنده یا واکسن کشته شده به پایان نرسید. واکسن زنده سابین باعث موارد پراکنده ی فلج اطفال شده بود. در موارد شدید، واکسن زنده به ویروس فلج اطفال فعال تبدیل شده بود. واکسن همچنین به شکل خطرناکی جهش یافته بود و ویروسی قدرتمند را به محیط منتقل می کرد. نه تنها کودکان واکسینه شده مبتلا می شدند بلکه راحت تر این بیماری را به اطرافیان خود منتقل می کردند. شکل جدیدتر این بیماری حتی برای خود نام پیدا کرد: پولیومایلایتیس فلج کننده وابسته به واکسن یا VAPP. مشکلاتی که VAPP ایجاد کرد تا چند دهه بعد حل نشد.

فصل نهم
محقق کردن یک رویا


در بیشتر دوران کاری Salk، کار کردن در آزمایشگاه های زیرزمینی یک چیز استاندارد بود. سالک زمان زیادی را در آنها گذراند، اما او از این وضع خسته شد. او می خواست مکانی را بسازد که افراد بتوانند «کار علمی را در یک اثر هنری» انجام دهند. سالک مدتها پیش مکانی را پیش بینی کرده بود که دانشمندان بتوانند در آن با هم برای اهداف مهم بشری همکاری کنند. وی گفت، «من فکر کردم که خوب است که نهادی را تاسیس کنم که نه تنها با طبیعت، بلکه با جنبه ی انسانی طبیعت، و نه تنها با ابعاد ملکولی و سلولی، بلکه با آنچه من ابعاد انسانی می نامم، مرتبط باشد.» در سال ۱۹۶۰، سالک با معمار لوئیس کان روی یک طراحی بتونی مدرن کار کرد که چشم انداز او را به زندگی نشان می دهد. این ساختمان ها که به اقیانوس آرام مشرف است در زمین های اهدا شده توسط شهر سن دیگو، کالیفرنیا، ساخته شد. برای سالک مهم بود که ساختمانها از نظر معماری خیره کننده باشند. وی احساس کرد که تفاوت های فیزیکی ساختمان باعث ایجاد تغییراتی در جامعه پزشکی خواهد شد.

در سال ۱۹۶۳، با حمایت مالی NFIP، موسسه مطالعات بیولوژیکی Salk در لا هویا، کالیفرنیا، افتتاح شد. در سالهای پس از افتتاح موسسه سالک، زندگی وی به سرعت در حال تغییر بود. پسر بزرگتر وی، پیتر، در سال ۱۹۶۵ از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شد. به پیروی از پدرش، پیتر به تحصیل پزشکی مشغول شد و در دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز ثبت نام کرد. در حالی که پیتر در دانشکده پزشکی بود، در سال ۱۹۶۷، سالک و همسرش تصمیم به طلاق گرفتند. تازه مجرد، با فرزندانی بزرگسال، سالک فصل جدیدی از زندگی خود را آغاز کرد.

یک شروع جدید

در لا هویا در تابستان سال ۱۹۶۹، دوستان سالک او را به هنرمند فرانسوی فرانسوا ژیلو معرفی کردند. سالک، ژیلو را به دیدن موسسه خود دعوت کرد. اگرچه آن دو از دنیاهای مختلف علم و هنر آمده بودند، اما با هم صحبت کردند و در کار خود زمینه ی مشترکی پیدا کردند. هر چه باشد، هنر و علم، هر دو شامل آزمایش کردن و سعی و خطا می شود.

در سال ۱۹۷۰، سالک و ژیلو در یک مراسم کوچک و خصوصی در نزدیکی پاریس، فرانسه، ازدواج کردند، جایی که مادر ژیلو در آن زندگی می کرد. این زوج به کالیفرنیا بازگشتند و به خانه ای با منظره ی اقیانوس آرام رفتند. تحت تاثیر ژیلو، علاقه ی سالک به هنر افزایش پیدا کرد. ژیلو به یک خبرنگار گفت: «جوناس همیشه به هنر و معماری علاقه داشته است. او در بسیاری از زمینه ها کنجکاو است، نه فقط در علم.» سالک در سالهای زندگی اش با ژیلو، نقاشی، شعر، و فلسفه را کاوش کرد.

او اولین کتاب های خود را با نام Man Unfolding در سال ۱۹۷۲، و The Survival of the Wisest را در سال ۱۹۷۳ نوشت. با گذشت سالها، سالک و ژیلو همچنین به مکانهای زیادی در سراسر جهان، از جمله یونان و ایتالیا سفر کردند.

افتخارات

برای چندین دهه پس از دستیابی به واکسیناسیون، سالک همچنان به رسمیت شناخته می شد و افتخاراتی را کسب می کرد. این افتخارات شامل جایزه موسسه ملون، تقدیر نامه (Citation) ریاست جمهوری ایالات متحده، و مدال طلای کنگره است. وی همچنین از دانشگاه های ایالات متحده، بریتانیا، ایتالیا، و فیلیپین مدرک افتخاری دریافت کرده است. در سال ۱۹۷۶، سالک در آکادمی دستاوردها پذیرفته شد.

فرانسوا ژیلو

در مقاله ای در سال ۱۹۷۹ در مجله People، سالک در مورد ازدواج خود با فرانسوا ژیلو صحبت می کند. «او بسیار منطقی تر و عملگراتر از من است.» بعضی اوقات من در جزئیات گم می شوم، اما او مستقیما به مشکلات حمله می کند و آنها را کالبد شکافی می کند. من می توانستم یک هنرمند باشم و او می توانست یک دانشمند باشد. در سال ۱۹۹۳، به احترام سی امین سالگرد انستیتوی خود، سالک یکی از نقاشی های ژیلو را در ساختمان آویزان کرد. نقاشی یک جنبه ی علمی داشت. «جالب است،» او گفت، «دیدن اینکه چگونه او مارپیچ دوقلو (double helix) و ساختارهای چهارده مولکول را در این اثر هنری شگفت انگیز گنجانده است.»

در ۱۱ ژوئیه سال ۱۹۷۷، رئیس جمهور جیمی کارتر مدال آزادی را در واشنگتن دی سی به سالک اهدا کرد. در طی این سالها، سالک همیشه به کارهای علمی خود بازگشت. او همچنین علاقه ی خود به دانش و خرد بشری را پیگیری کرد. او رفتارها و نحوه تصمیم گیری افراد را مورد مطالعه قرار داد. سالک علاقه مند به یادگیری چگونگی تصمیم گیری های جمعی در جامعه بود، به ویژه مواردی که امور آینده را تعیین می کند. در سال ۱۹۹۰، سالک در مصاحبه ای گفت: «من به این نتیجه رسیده ام که تکامل نه تنها یک فرآیند فعال است که آن را همیشه تجربه می کنم، بلکه چیزی است که می توانم آن را با انتخاب هایم، با آزمایش هایی که طراحی می کنم، هدایت کنم.» در انستیتوی خود، سالک همچنین توجه خود را روی بیماری ایدز متمرکز کرد. وی در سال ۱۹۹۱ با پسرش پیتر کار خود را آغاز کرد. آنها با هم سعی در ایجاد واکسنی برای جلوگیری از ابتلا به HIV، ویروس عامل ایدز، داشتند. آنها همچنین راهی را برای جلوگیری از ابتلا به ایدز در افراد مبتلا به HIV جستجو کردند. وقتی که سالک به حرفه خود نگاه می کرد، می دید که انتخاب های او باعث شد که وی در زمان مناسب و در مکان مناسب برای مطالعه فلج اطفال باشد: تحصیل علم به جای قانون، تبدیل شدن به یک محقق پزشکی به جای پزشک، و پذیرفتن کار در دانشگاه پیتسبورگ. به نظر می رسد که تک تک تصمیمات او منجر به کار او با فلج اطفال شده است. سالک همان اصول پژوهش پزشکی را در زندگی خود به کار می برد. اگر چیزی درست پیش نمی رفت، دوباره امتحان می کرد. کار دیگری انجام می داد. روش متفاوتی را در پیش می گرفت. سوالات بیشتری می پرسید.

سالک به طور ناگهانی در اثر نارسایی قلبی در ۲۳ ژوئن ۱۹۹۵ در لا هویا درگذشت. او ۸۰ ساله بود. میراث سالک زنده است و کار در موسسه ای که او تاسیس کرد تداوم دارد. هر سه پسرش پزشک شدند. پیتر، بزرگترین، به کار روی پروژه های مربوط به HIV/AIDS که او و پدرش قبل از مرگ سالک روی آن کار می کردند، ادامه می دهد. دارل برای توسعه محصولات جدید با شرکت های بیوتکنولوژی همکاری می کند. جاناتان روانپزشکی است که با نوجوان کار می کند. دنیای پزشکی، هر دو واکسن فلج اطفال، کشته شده ی سالک و زنده ی سابین را ده ها سال مورد مطالعه قرار داد. در سال ۲۰۰۰، مراکز کنترل بیماری اعلام کردند که واکسن Salk باید بار دیگر وسیله ی اصلی کنترل فلج اطفال در ایالات متحده بشود. امروزه واکسن Salk بخشی استاندارد از برنامه ی واکسن کودکان است. مردم ایالات متحده دیگر نگران این نیستند که فرزندانشان به فلج اطفال مبتلا بشوند. ویروس در مرحله ی پسا-واکسن قرار دارد و تقریبا ناپدید شده است. نزدیک به پایان عمرش، سالک هر چند وقت یکبار با شخصی که هرگز از فلج اطفال یا جوناس سالک چیزی نشنیده بود دیدار می کرد. پسرش جاناتان به یاد می آورد که این بهترین تمجیدی بود که پدرش می توانست دریافت کند.

جشن پنجاهمین سالگرد

در ۱۲ آوریل ۲۰۰۵، ایالات متحده پنجاهمین سالگرد اعلامیه معروف سالک که واکسن فلج اطفال آماده استفاده گسترده است را جشن گرفت. دانشگاه پیتسبورگ به افتخار سالگرد، جشن سه روزه ای برگزار کرد. ژولیوس یونگنر، تنها عضو زنده مانده از تیم تحقیقاتی سالک، سخنرانی افتتاحیه را انجام داد. پیتر، پسر سالک، نیز در سخنانی با عنوان «خاطراتی از پدر من: تاملات شخصی در مورد جوناس سالک» صحبت کرد.